گراهایی برای بحث جمعیت و نسل با نگاهی گذرا به حماسه عاشورا
مجموعه مروری مختصر از
اشارات عاشورایی برای بحث جمعیت و نسل
مجموعه مروری مختصر از
اشارات عاشورایی برای بحث جمعیت و نسل
به مجلس حضرت
سیدالشهدا خوش آمدید!
به همت رفقای بزرگوار عاشوراییمان در سدید و اهالی برآستان جانان
آدرس پیوند:
معرفی مجموعه کتابچههای «باغ سیب»: درنگهایی در سبک زندگی عاشورایی
با تشکر از همت دوستان نشریه قبیله هابیل، خاصه برادر عاشوراییمان آسد طه باقیزاده
کتاب
بعضی کتابها را باید داشت، بعضی کتابها را باید هدیه داد، بعضی کتابها را باید خواند، بعضی کتابها را باید همراه خود همهجا برد، و بعضی کتابها را باید خورد!
شاید عجیب باشد که گاهی پیش میآید کتابی به درد همه اینکارها بخورد. خوراک خواندن است، یک هدیه خیلی خوب است، در جیبهایت جا میشود تا حرفهایش را مدام برایت یادآوری کند، اگر نداشتهباشیش انگار یک چیزی در قفسه دوستداشتنیهات کم داری، و آنقدر شیرین است که خوردنی است!
خوردنی
بعضی خوردنیها، شیریناند، ولی مضر. بعضیها تلخند ولی مفید. بعضیها تلخند و بیخاصیت و البته بعضیها شیریناند و مفید، مثل عسل.
کتابها هم گاهی همینجورند؛ شیریناند، و در عین شیرینی پر از مغز و محتوی. شبیه عسل که شفاست برای همه مردم. مزهاش اگر پای دندانت بنشیند، دیگر نمیتوانی رهایش کنی. هر روز باید بروی سراغش. شیرینیها فقط در خوردنیها و کتابها خلاصه نمیشوند. گاهی شیرینیها برای دل توست، نه شکمت! مثل یک سخنرانی شیرین، یک کتاب شیرین، و یا یک کلاس درس شیرین.
کلاس درس
بعضی کلاسها خیلی پربارند، اما خستهکننده و ملالآور، بعضی کلاسها بیبارند و چیزی دست مخاطبشان نمیدهند، اما نشاط دارند، پای آن کلاس خسته نمیشوی. بعضی کلاسها هیچ کدام را ندارند که تکلیفشان روشن است، و البته هستند کلاسهایی که هر دو را دارند، اگرچه کم پیدا میشوند!
کتابهایی هم هستند که مثل کلاسهای دسته آخر، اگر اولش پای حرفهای معلم بنشینی، تا آخرش میمانی، و گذر زمان را هم حس نمیکنی. کلاسهای عاشورایی همه اینگونهاند. و اینبار دعوتت کردهایم برای شرکت در کلاسی از این جنس، که در یک باغ با صفای بهشتی برگزار میشود. باغ سیب!
باغ
بعضی باغها با صفا هستند، شاخسار درختانش، سایه دلپذیری بر سرت میافکند و نسیم از لابهلای برگها تصفیه میشود و لطافت مطبوعی پیدا میکند، اما درختانش میوهای ندارند، سوی دیگر باغهایی هستند که پر از میوهاند و درختان پربار و پرثمر دارند، اما تفرجگاه نیستند و ساعتی اگر درآن پرسه بزنی خسته میشوی. باغ سیب، اما هر دو را دارد، خصوصاً این باغی که ما تو را به آن دعوت کردهایم؛ باغی بهشتی که هم خاطرت را صفا میدهد، و هم پر است از بار معرفت برای دلت.
باغ سیب ما، نسیمی دارد پر از عطر کربلایی ناب. و ثمری دارد برای قلبی که تشنه معرفت باشد. چنان که تا درکش نکنی، ندانی! « باغ سیب» مجموعهای است از شش کتاب کمحجم ولی پر از محتوا، مجموعهای از عشقها و نفرتهای مقدس، مجموعهای از آموختنیهای مدرسه کربلا، مجموعهای پر از جملههای خیلی کوتاه، و مفاهیم خیلی بلند. مجموعهای برای هر دلی که دوست دارد هر روز بیش از پیش بوی عطر کربلا بگیرد.
شش کلاس درس شیرین در یک باغ بهشتی
در آرزوی تحلیلهایی در تراز عاشورا
کربلا تکلیف همه عصرها و نسلها را مشخص کرده است، چرا که الگویی بیبدیل برای هستی است. فقط کافی است جایگاه و نسبت هر پدیده، نسبت به کربلا شناخته و فهم شود؛ و الا کربلا هم مانند قرآن برای همه، نویدبخش شفا نخواهد بود: "وَلَا یزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا" (الإسراء/82)
در کربلا دو ساحت را باید مد نظر داشت: ساحت امام و ساحت ماموم، یا به معنایی دیگر سطح رهبر و سطح پیروان. با درک این منظر است که میتوان وقایع مختلف را بهتر رصد و تحلیل کرد و الا تقریر عاری از این درک، با حقیقت کربلا فاصله ای معنادار خواهد داشت. بعضی موارد مربوط به شان "امام" است و بعضی موارد دیگر مربوط به شان "مامومین"، این دو را نباید با یکدیگر خلط نمود و الا به "نام" کربلا و به "کام" دیگران خواهد شد.
از جمله این مصادیق برجسته، دیدار امام حسین با عمرسعد است، که این گفتگو را باید در وادی ولایت "امام" دید. لازم است برای رسیدن به تحلیلی منقحتر از کربلا، جامعتر و کاملتر به مجموعه حوادث کربلا نگریست چرا که نگاه "نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ" (النساء/150) در پدیدههای نورانی مانند قرآن و نیز کربلا ما را به نگاه صواب و درست نخواهد رساند. برای تصمیم در مورد مسائل مختلف باید به کربلا مراجعه کرد: اولا با نگاهی کلان و جامع و ثانیا با عبور از تک تک فرازهای آن برداشتی عمیق نیز داشت. به عبارت دیگر هم مجموعه ای از اجزا را باید در ارتباط با یکدیگر شناخت و نیز اجزا را هم به درستی و به دور از سطحینگری بررسی کرد.
به عنوان مثال برای درک چگونگی تعامل با مستکبر باید تکلیف "پیروان" را مشخص کرد. حضرت عباس در این میانه، بهترین "مطیع"ی است که در زیارتش به این شاخص اساسی وجود ایشان، سلامی از سر احترام میفرستیم:السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ "الْمُطِیعُ" لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ (کتاب المزار- مناسک المزار(للمفید)، النص، ص: 123و124)
اویی که وقتی مستکبرینی چون شمر او را صدا میزنند، بی اذن ولی امرش -امام حسین- به شمر نگاه هم نمیکند و آنگاه هم که امام به عباس اذن میدهند که جوابش را بده هرچند فاسق باشد: أَجِیبُوهُ وَ إِنْ کَانَ فَاسِقاً (اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص: 89) آنچنان صریح و قاطع و شجاع با مستکبر روبرو میشود و او را ناامید میکند که رفتارش ضرب المثل تاریخ میشود و الگویی برای تحرکات دیپلماتیک، آنچنان که سرمشق مقتدای عاشورایی امروزمان هم همین است:
انقلاب در اعتراض به استکبار و عوامل استکبار در ایران بهوجود آمد و بر این اساس تشکیل شد، رشد پیدا کرد، قوى شد، منطق استکبار را به چالش کشید. [استکبار] نمیتواند تحمّل کند، مگر وقتى که مأیوس بشود. ملّت ایران، جوانان ایران، فعّالان ایران، کسانىکه به هر دلیلى ولو به دلیلى غیراسلامى به میهنشان و خاکشان عقیده دارند، باید کارى کنند که این یأس در دشمن بهوجود بیاید؛ دشمن را باید مأیوس کرد. (مقام معظم رهبری، ۱۳۹۲/۰۸/۲۹) واین نگاه، محصول مدرسه عاشوراست: فَقَالُوا لَعَنَکَ اللَّهُ وَ لَعَنَ أَمَانَکَ أَ تُؤْمِنُنَا وَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ لَا أَمَانَ لَهُ. (إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القدیمة)، النص، ص: 237) در پاسخ شمر گفتند: خداوند تو را و امانت را لعنت کند، ما در امان هستیم ولى فرزند پیغمبر در امان نیست. فَرَجَعَ الشِّمْرُ لَعَنَهُ اللَّهُ إِلَى عَسْکَرِهِ مُغْضَباً: شمر در حالى که خشمگین و سرافکنده بود، به سوى لشکرش بازگشت. (غمنامه کربلا / ترجمه اللهوف على قتلى الطفوف، ص: 112) کربلا سرشار از پیامهای ولایتمداری و استکبار ستیزی است.
با فهم الگوی "رهبر و پیروان" و تطبیق حوادث تاریخ با این الگوی عاشورایی، تحلیلهایی دقیقتر ارائه خواهد شد و دیگر کسی در جایگاه ماموم به جای شان امام و ولی امر مسلمین تصمیم نخواهد گرفت. حسین سلام الله علیه، امام است و عباس هم ماموم. با این معیار باید وقایع را تحلیل کرد. البته ضروری است که اندیشمندان در اطراف دیدار امام حسین با عمر سعد -که به اشتباه به مذاکره تعبیر شده است- بیشتر بیندیشند:
این که اصولا در ادبیات دیپلماسی تعریف "مذاکره" چیست؟ و آیا واقعا این ملاقاتهای عاشورایی با همان معنای مصطلح دیپلماتیک، مذاکره بوده است؟ آیا معنای عباراتی چون "أرید أن ألقاک" و "أُرِیدُ أَنْ أُکَلِّمَک" در مقاتل، فصل «التقاء الامام الحسین علیه السلام بعمر بن سعد» ما را به مفهوم "مذاکره" رهنمون میکند؟ آن هم مذاکرهای که در قاموس سیاسیش "برد-برد" برداشت میشود؟ آیا مذاکرات (بخوانید گفتگو) در کربلا با رویکرد "برد-برد" دنبال میشود یا "ظلمناپذیری"، "ایستادگی" و "مقاومت"؟! در کربلا دیدارها با رویکرد "موعظه و اندرز و تذکر" مشاهده میشود که "دعوت به حق" است و برای مستکبران فایدهای جز "اتمام حجت" ندارد (نیز ر.ک: غم نامه کربلا / ترجمه اللهوف على قتلى الطفوف، ص: 120) یا برای تعامل سازنده با استکبار؟! آیا حتی با عنایت به علم غیب امام و این که امام روحیات مستکبرین را میدانست ولی این ملاقات را انجام داد تا به همه تاریخ، شاخصهای رفتاری مستکبرین را به عینه و تمام و کمال نشان دهد برای درس گرفتن کافی نیست؟
مثال دیگر فهم نارسای مفاهیم عاشورایی درباره حضرت حر است. حر در کربلا نماد بازگشت و فرصت توبه است. اما به راستی "حر" کی برگشت؟ و چگونه؟ قبل از واقعه یا بعد از آن؟ گذشته از آن، حر علیرغم تقابل اولیه با امام، تا قبل از شب عاشورا نمیدانست که کار به این شدت و حدّت و شمشیر و نیزه می انجامد و بعد از فهم آن، مسیر دیگری را انتخاب کرد و در موضع گیریش تجدید نظر کرد و برای این تصمیم مهم لحظه ای را نیز از دست نداد و هزاران نکته دقیق که مجال این سطور بیش از این نیست. آیا کسانی که خود عامل فتنه بوده اند و نیز پس از آن هم مصرانه بر آن ایستادگی کرده اند حرند؟ کسانی که فاجعه عاشورا را رقم زده اند لیاقت انتصاب به این القاب را دارند؟ حر –فرمانده سپاه عمر سعد- تا قبل از کربلای 9 دی 88 حر است؛ حری که تا قبل از عاشورا خود را به پناه ولایت خیمه های حسین رسانده باشد و الا بعد از عاشورا که برخی خیمه های حسین را سوزنداند و برخی دیگر قرآن و پرچم های عزای حسین را، دیگر حر نیستند. حر را به امامش حسین میشناسند چرا که زیر خیمه ولی امرش حسین است. حر عاشورای حسینی، ولایی است و رنگی از غیر حسین ندارد، دستش در دست مستکبران نیست... حر کجا؟ فتنه گران سال 88 کجا؟ داستان کربلایی که ما شناختیم حتی "سیاهی لشکر" سپاهش هم حساب است چه در سپاه امام حسین و چه سپاه عمرسعد، داستان آن مرد مجازات شده که سیاهی لشکر دشمن بود را باید دوباره خواند: «...از او پرسیدم: «چرا چشمانت کور شده است؟» گفت: من در کربلا در روز عاشورا (در میان لشکر عمر سعد) حاضر بودم، ولى نه نیزهاى انداختم، و نه شمشیر زدم و نه تیرى افکندم، هنگامى که امام حسین علیه السّلام کشته شد، به خانهام بازگشتم...عرض کردم: «اى رسول خدا! سوگند به خدا نه شمشیر زدم و نه نیزه افکندم، و نه تیر انداختم» فرمود:«صدقت و لکن کثّرت السّواد، راست مىگویى ولى موجب افزودن سیاهى لشکر دشمنان شدى.» »(غم نامه کربلا / ترجمه اللهوف على قتلى الطفوف، ص: 160) این سرنوشت "سیاهی لشکر" است امان از سران و نقشآفرینان آن...
سخن آخر آن که با دیدن این غبارها که گاه بر خاطر عاشوراییان – و نه عاشورا- مینشیند و مینشانند و به هر بهانه رفتارهایی سخیف را با معارفی رفیع توجیه میکنند بیش از پیش ضرورت اثری برای نمایش این تعارضات و توجیهات احساس میشود؛ جلد دوم "توجیه المسائل کربلا" را هم باید نوشت! هنگامی که عمل انسان با باورها و ارزشهای وی سازگاری نداشته باشد، آرامش ذهنی خود را از دست میدهد، برای آرامسازی خود دست به دلیلتراشی میزند و بهانههای فراوانی پیدا میکند. امید که در تحلیل رفتارهایمان با خط کش و معیار عاشورا از افراط و تفریط به دور باشیم. بیاییم به امام حسینمان بیش از این جفا نکنیم...داستان کربلا به قدر کافی غریب هست...
سایه استاد و پدرمهربانمان از سرمان کوتاه شد...
آیت الله مهدوی کنی به ملکوت اعلی پیوست
تقریر تشکیلاتی روایت "اذا مات العالم" را دوباره باید گریست...
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست...
کشف حلقههای مفقوده
پرسیده بود: در این اتاق غیبت شده؟
-بله، چطور؟
-پس در این اتاق دیگر نمیشود درس خواند!
چه نسبت مبهمی است بین غیبت کردن در یک اتاق و درس خواندن؟ چه تعارضی بین این دو وجود دارد؟
حدیث عنوان بصری، کلیدِ فهمِ این نسبتهای پنهان و مبهم است، راه حل درک این حلقههای مفقوده همین جاست.
غیبت از جنس سیاهی و کدورت و ظلمت است و علم از جنس نور، و این دو با هم معارضاند.
پس اتاقی که منظومهای هماهنگ با نورانیت علم ندارد مانند اتاق گناهآلود شبزدهای که در آن غیبت شده لیاقت درس خواندن ندارد و مطالعه در آن به کمال خود نخواهد رسید. صدر و ساقه باید با هم سنخیتی داشته باشند.
گناه نسبتی وارونه و کاهشگرا با علم دارد. به همان نسبت امور نورانی ومعنوی هماهنگ با علماند و عامل همافزای همدیگرند. اینها همان حرف تازه مکتب اهل بیت است و الا بقیه نکات را که دیگران هم گفتهاند.
نسبت همافزای توسل و زیارت با ورود در علم را در حدیث عنوان بهتر میتوان حس کرد. خاصه که خود عنوان بصری با همین توسل و زیارت لیاقت رسیدن به آستان امام را پیدا کرد. طلیعه حدیث را دوباره باید دید:
رجوع کنید به سرفصل: "زیارتی به قصد علم"
{فدخلت مسجد الرّسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّمت علیه، ثمّ رجعت من الغد إلى الروضة و صلّیت فیها رکعتین، و قلت أسألک یا اللّه یا اللّه! أن تعطف علیّ قلب جعفر و ترزقنی من علمه ما أهتدی به إلى صراطک المستقیم}
یک سوال:
در اتاقی که غیبت شده است نمیشود خوب درس خواند، کدورت آن مانع فهم بهتر است...
به عکس در اتاقی که روضه سراسر نور حضرت ارباب خوانده باشند آنجا چطور؟
شما بفرمایید آیا بهتر میشود درس خواند، آیا؟!
گریه بر حضرت ارباب سراسر نور است... (برگرفته از "راز دیدار علم" دریچهای به حدیث عنوان بصری، صفحه115)
معرفی کوتاهی از مجموعه آثار عاشورایی زیرخیمه حسین سلاماللهعلیه
به همت برادر عاشوراییمان حمیدآقای درویشی
کربلا، الگوی عزم در شکستن بنبستها
سالهای دور تتبعی در فلسفههای هنرهای رزمی داشتم و بعضی از کتابخانههای دیارمان (مانند کتابخانه شرفالدینعلییزدی، وزیری و...) را به تفصیل مورد کنکاش قرار داده بودم...
اخیرا توفیق مجددا یار شد و به صورت نسبتا متمرکز، کتب رزمی کتابخانه وزیری یزد (که بزرگترین کتابخانه یزد میباشد) بررسی شد و رهاورد مطالعات منابع (اعم از کتاب و جزوه و پایگاه مجازی و...) به همراه تاملاتی چند، سطوری است به زودی منتشر خواهد شد. ذکر این نکته هم ضروری است که برای اهالی رشتههایی مثل رشته مدیریت، نسبت مفاهیم رزمی و جنگی با سرفصلهای رشتههایی مثل استراتژی، تحقیق در عملیات و ...آشناست و اصلا بسیاری از اصطلاحات این رشتهها وامدار صحنههای عملیاتهای جنگی است...
در یکی از کتاب ها بحثی با عنوان "سلاحهای ابتکاری" در کانگفوتوآ" آمده بود که یادآور نکاتی بود:
«اگر فردی دوره های سلاحهای رسمی در کانگفوتوآ را به پایان برساند موظف به ابداع سلاحهای جدید و پیاده نمودن آن بر محور فرم تکنیکی کانگ فو به وسیله اندیشه توانای خود است.
یکی از خصوصیات مهم و بارز کانگ فو، دینامیزم و پویایی آن میباشد یعنی هیچگاه از حرکت نمیافتد، حدود و مرز نمیشناسد و پویا و در حرکت همیشگی است...
محصول برکت مذاکره علمی در حرم منور رضوی در محضر اساتید بزرگوار دکتر علیاصغر خندان و حاجسیدمحمدرضا یعقوبیآل
اگر مقدمه کتاب "داستان راستان" استاد شهید مرتضی مطهری را نخوانده اید از دست ندهید!
عدهای اهمیت کار را به دشواری آن میدانند و نه به مفید و موثر بودن آن! ( به نظر شما شاخص اهرمی برای رسیدن به تکلیف اصلی چیست؟)
این نوع نگاهی است که به تعبیر شهید مطهری یک بیماری اجتماعی است و در جریان نگارش اثر "داستان راستان" برای عدهای بروز مییابد و از مولف "اصول فلسفه و روش رئالیسم"ی که بنای نگارش "داستان راستان" کرده چنین انتقادهایی میشود...
ولی سخن آن است که باید به سراغ "و اما ما ینفع الناس..." رفت و به تعبیر زیبای امامت جماعت مسجد صنعتگران مشهد، "دنبال کار گنده نباشید، دنبال کار مُنده باشید!" (مُنده: مانده، بر زمین مانده)
"...در مدتى که مشغول نگارش یا چاپ این داستانها بودم، بعضى از دوستان ضمن تحسین و اعتراف به سودمندى این کتاب، از اینکه من کارهاى به عقیده آنها مهمتر و لازمتر خود را موقتا کنار گذاشته و به این کار پرداختهام، اظهار تأسف مىکردند و ملامتم مىنمودند که چرا چندین تألیف علمى مهم را در رشتههاى مختلف به یک سو گذاشتهام و به چنین کار سادهاى پرداختهام. حتى بعضى پیشنهاد کردند که حالا که زحمت این کار را کشیدهاى پس لااقل به نام خودت منتشر نکن! من گفتم چرا؟ مگر چه عیبى دارد؟ گفتند اثرى که به نام تو منتشر مىشود لااقل باید در ردیف همان اصول فلسفه باشد، این کار براى تو کوچک است. گفتم مقیاس کوچکى و بزرگى چیست؟ معلوم شد مقیاس بزرگى و کوچکى کار در نظر این آقایان مشکلى و سادگى آن است و کارى به اهمیت و بزرگى و کوچکى نتیجه کار ندارند؛ هر کارى که مشکل است بزرگ است و هر کارى که ساده است کوچک.
اگر این منطق و این طرز تفکر مربوط به یک نفر یا چند نفر مىبود، من در اینجا از آن نام نمىبردم. متأسفانه این طرز تفکر- که جز یک بیمارى اجتماعى و یک انحراف بزرگ از تعلیمات عالیه اسلامى چیز دیگرى نیست- در اجتماع ما زیاد شیوع پیدا کرده. چه زبانها را که این منطق نبسته و چه قلمها را که نشکسته و به گوشهاى نیفکنده است؟.
به همین دلیل است که ما امروز از لحاظ کتب مفید و مخصوصا کتب دینى و مذهبى سودمند، بیش از اندازه فقیریم. هر مدعى فضلى حاضر است ده سال یا بیشتر صرف وقت کند و یک رطب و یابس به هم ببافد و به عنوان یک اثر علمى، کتابى تألیف کند و با کمال افتخار نام خود را پشت آن کتاب بنویسد، بدون آنکه یک ذره به حال اجتماع مفید فایدهاى باشد. اما از تألیف یک کتاب مفید، فقط به جرم اینکه ساده است و کسر شأن است، خوددارى مىکند. نتیجه همین است که آنچه بایسته و لازم است نوشته نمىشود و چیزهایى که زائد و بى مصرف است پشت سر یکدیگر چاپ و تألیف مىگردد. چه خوب گفته خواجه نصیرالدین طوسى:
افسوس که آنچه بردهام باختنى است بشناختهها تمام نشناختنى است
برداشتهام هر آنچه باید بگذاشت بگذاشتهام هر آنچه برداشتنى است
عاقبة الامر در جواب آن آقایان گفتم: این پیشنهاد شما مرا متذکر یک بیمارى اجتماعى کرد، و نه تنها از تصمیم خود صرف نظر نمىکنم، بلکه در مقدمه کتاب از این پیشنهاد شما به عنوان یک بیمارى اجتماعى نام خواهم برد.
بعد به این فکر افتادم که حتما همانطور که عدهاى کسر شأن خود مىدانند که کتابهاى ساده- هرچند مفید باشد- تألیف کنند، عدهاى هم خواهند بود که کسر شأن خود مىدانند که دستورها و حکمتهایى که از کتابهاى ساده درک مىکنند به کار ببندند!!" (مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج18، صص:190- 191)
در کرببلا حسین را میکشتند
در گوشه حجره شیخ، عرفان میگفت
خلوتی برای اصحاب کهف الحسین سلاماللهعلیه
در خلوتها به ضرورتِ داشتن خلوتی برای اندیشه میاندیشم! چه دور زایایی!
محمد صلوات خدا بر او و آلش نیز که باشی نیاز به مجالی برای خلوت و تفکر داری، رخصتی و فرصتی... حرایی برای اندیشه...
و چقدر امروز در این عصر شلوغ متلاطم نیاز به حضور خلوت برای اهالی علم و فرهنگ احساس میشود؛ حرایی از جنس علم و فرهنگ، "حرای علمی-فرهنگی"!
خلوت، چه در دل کوه باشد چه در دل شب، مهمْ خلوت در ژرفایی است که در خود باید بیابی و بکاوی؛ و کسی بدون این "خلوت انس"، لحظات بزرگ را درک نخواهد کرد... روز عاشورا هم رهاورد شب بزرگ عاشورا و خلوتهای ژرف آن است؛ خلوتهایی که در دل خود، استعداد تربیت امثال حر را دارد...
مدتی است در حرای عاشورا، از فراز کهف الحسین (ن.ب: الحصین!) مشرف بر هستی به این سرزمینهای غریب نه چندان دوردست نگرانیم؛ (نگران با همان ایهام لطیفش): تمدن نوین اسلامی، الگوی اسلامی پیشرفت، سبک زندگی، تربیت، تشکیلات، بیداری اسلامی و...با رویکرد عاشورا
و اخیرا در وادی هایی مثل: تفکر، دستگاه محاسباتی و...
چرا که مرشدمان فرمود: "دنیای اسلام به تفکر احتیاج دارد"...
تا تو برگردی و از نو غزلی بنویسم
میگذارم که قلم پر شود از شیدایی