این اولویتها هستند که تصمیمها
را میسازند، بودن یا نبودن
انتخابها در گرو اولویتهاست
که معنا مییابد. در زندگی همیشه دعوا سر اولویت است.
اشاراتی از کربلا برای مدیریت
بهتر زندگی در زمان جاری
با تأکید بر واقعهی عاشورا و جلوههایی
از کربلا برای این که عاشوراییتر نفس بکشیم:
××××××××××××××××××××××××××××××××××××
چه اولویتی از امام حسین بالاتر؟ مگر
سفارشهای پیامبر را نشنیدهاند...
در این مورد شاید اولویتدهی بدیهی به
نظر برسد، اما تاریخ قضاوت دیگری دارد.
باید از منظر آنهایی سخن گفت که امام حسین
را از نزدیک درک کردهاند،
باید خود را جای شخصیتهای کربلای 61
هجری قرار داد و آنوقت تصمیم گرفت.
تاریخ را از دریچه امروز نباید دید،
تاریخ را در تاریخ خود باید بررسی کرد، در سال 61 هجری،
تا شاید اندکی طعم اولویتها بهتر فهمیده
شود.
××××××××××××××××××××××××××××××××××××
اول
حسین...
وقتی چیزی اولویت شد برایش همه کار میکند
و اصلا بهترین معیار برای تشخیص اولویت داشتن همین است:
برای آن حاضری چقدر خرج کنی؟ چه چیزی را؟
و اینجا فضیلت اشخاص مشخص میشود.
اینجا مقام "فضل" حبیب بیشتر
آشکار میشود، از آبرویش، از ریش سفیدیش هم برای حسین مایه گذاشت، و برایش از "خون"
نیز مایه گذاشت.
شاهکار حبیب و فضل او از "آبرو"
هم مایه گذاشتن است به پای حسین. (به اشارت شب هفتم محرم، ر.ک. فصل "حبیب
قبیله" از "رفاقت به سبک حبیب")
این است فضل حبیب بر اصحاب به تصدیق امام
عاشورا: لِلّهِ درک یَا حَبیب لَقَدْ کُنْتَ "فَاضِلاً" تَخْتِمُ الْقُرآنَ
فِی لَیْلَة وَاحِدَة
از "خون" تا "آبرو"
مایه گذاشتن پای درسهای حبیب، استاد واحد اولویتشناسی.
×××××××××××××××××××××××××××××
کسی که اولویتش حسین شد دیگر به هیچ وجه
از این قصه جدا نخواهد شد،
حتی اگر حسین بگوید!
یک مخالفت خوب با ارباب! (ر.ک. کتاب "خادم
ارباب کیست؟")
شب عاشورا فرمود:
...أَلَا وَ إِنِّی قَدْ
أَذِنْتُ لَکُمْ فَانْطَلِقُوا أَنْتُمْ فِی حِلٍّ لَیْسَ عَلَیْکُمْ مِنِّی ذِمَامٌ
هَذَا اللَّیْلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا.
همه برایشان مهم بود، بلند شدند و گفتند
که اولویت دیگری جز حسین نداریم!
××××××××××××××××××××××××
"بهتر از شما، و نه اهل بیتى
برتر و نیکوکارتر از اهل بیتم نمىبینم، خداوندا از من به شما پاداش نیکو دهد، این
شب است که سیاهى و تاریکى آن شما را فرا گرفته، پس آن را چون شتر رهوارى گرفته، و
هر یک از شما دست یکى از اهل بیتم را گرفته و در این تاریکى شب پراکنده شده از
صحنه بیرون شتابید، و مرا با دشمن واگذارید چه آنان جز مرا نخواهند".
برادران و
فرزندان او و فرزندان عبداللَّهبنجعفر همگان هماهنگ گفتند: چرا چنین کنیم، براى
این که بعد از تو زنده بمانیم، خدا هرگز چنین روزى را پیش نیاورد، و آغازگر این سخن
عباسبنعلى علیهالسّلام بود و دیگران در پى وى سخن گفتند.( لهوف/ ترجمه میرابوطالبى،
ص: 135)
××××××××××××××××××××××××××
آن شب مجالی باز شد برای سنجش اولویتها،
باید تاریخ این لحظات را در خود ضبط میکرد: