مواردی از نگاههای امام در داستان کربلا
با این مدخل میتوان ورود بهتری به بحث
نگاه در حوزهی گفتگوها و اثر آن بر هدایت و رهبری افراد در عاشورا داشت؛ در اینجا
مواردی ذکر خواهد شد که در رهبری امام از مجرای نگاه ایشان اتفاق افتاده است.
الف- زهیر
چشم
تو هر که را که بگیرد زهیر وار
در
بند یک نگاه گرفتار می شود
در
مورد شخصیت زهیر که عثمانی بوده است یا خیر، آرای متفاوتی است اما داستان دیدار او
را با امام حسین اینگونه روایت کرده اند:
زهیر
با کاروانی از بستگان خویش در سال 60 هجری به مکّه مشرف شد، او از طرفداران سرسخت
عثمان بود، برگشت او از خانه خدا مصادف شد با حرکت حسین(ع) از مکّه به سوی کوفه،
او در مسیر حرکت نمی خواست با حسین(ع) روبرو شود، به همین جهت هر جا حسین(ع) منزل
کرد، او سعی می کرد دورتر از آن حضرت قرار گیرد، در یکی از منزل ها وضعیّت
جغرافیایی باعث شد که چادرها در کنار هم قرار گیرند، امام حسین(ع) متوجّه شده بود
که مس وجود زهیر قابلیّت تبدیل شدن به طلای ناب را دارد، فقط نیاز به کیمیای محبّت
حسین(ع) دارد، لذا شخصی را به دنبال او فرستاد، قاصد حسین بعد از سلام گفت: «ای
زهیر بن قین ابا عبداللّه الحسین مرا فرستاده که بگویم: نزد او آیی» از شنیدن این
خبر بخود لرزید، و لقمه از دستش افتاد، و در دریایی از فکر فرو رفت،«کانّ علی
رؤسهم الطّیر؛گویا پرنده بر سر او نشسته بود» خدایا از آن چیزی که فرار می کردم
گرفتارش شدم، ناگهان صدای همسر او (دیلم دختر عمر) رشته فکر او را گسست و او را به
خود آورد، زهیر؟ سبحان اللّه پسر پیغمبر تو را خواسته و تو جواب مثبت نمی گوئی؟ چه
می شود اگر محضر او بروی و سخنان او را بشنوی؟ سخنان همسرش همچون پتک بر مغز زهیر
اثر گذاشت،لذا از جا برخاست و نزد مولای خود امام حسین(ع) رفت، این که امام چه
فرمود و زهیر چه گفت در تاریخ بیان نشده، فقط این مقدار نوشته اند که زهیر وقتی از
نزد حسین(ع) بیرون آمد چشمانش اشک آلود و 180 درجه عوض شده بود، همان زهیری که نمی
خواست امام حسین را ببیند یک باره اعلام کرد همسرم! یاران من، خداحافظ من رفتم
کربلا، حتی مهریه همسرش را پرداخت و او را به بستگانش سپرد و خود راهی کربلا شد.
آن بانوی مؤمنه، در آخرین لحظات وداع به او گفت: خداوند یار و یاور تو باشد و تو
را به خوشبختی برساند، ولی از تو تمنّا دارم که روز قیامت نزد جدّ حسین(ع) مرا
(شفاعت کنی) فراموش نکنی. زهیر عثمانی، حسینی شد، آنچنان اکسیر محبّت حسین او را
عوض کرد، که به مرحله بسیار بالایی از عرفان رسید، تا آنجا که جمله را بزبان جاری
کرد که علی(ع) بارها می فرمود: «لوکشف الغطاء ما ازددت یقیناً؛ اگر همه پرده ها
کنار رود(و همه غیب ها مشهود شود) بر آگاهی و باور من افزوده نمی شود(چرا که همه
آنها را پیشاپیش باور داشتم)». جمله بسیار بلندی است خدا یا عشق حسین چه کرده که
راه صد ساله را یک شبه طی کرده، و به قلّه عرفان رسیده است، کار به همین جا ختم
نمی شود، شعله محبّت زهیر لحظه به لحظه شعله ورتر می شد، تا شب عاشورا فرا رسید،
حسین(ع) خطبه معروف خویش را ایراد فرمود، آنگاه چراغ را خاموش کرد که هر کس می
خواهد برود آزاد است، بعد از روشن شدن چراغ و اظهار وفاداری از سوی عباس و
خویشاوندان زهیر عرض کرد: «سوگند به خدا دوست دارم کشته شوم سپس زنده گردم، دوباره
کشته شوم تا هزار بار و خدا به وسیله کشته شدن من از کشته شدن تو و جوانانی از
خاندانت جلوگیری نماید.» آری زهیر تازه لذّت محبّت و عشق حسین(ع) را چشیده، ممکن
نیست او را رها کند، لذا تا آخرین لحظه ماند و شجاعانه در روز عاشورا جنگید و مس
وجود خویش را با عشق و شهادت در راه حسین به طلای ناب تبدیل کرد، هنگام شهادت
حسین(ع) کنار او آمد و در حق او دعا نمود.(نظری منفرد،1376، 33)[2]
چنان که گفته شد این که امام چه فرمود و زهیر
چه گفت در تاریخ بیان نشده، فقط این مقدار نوشته اند که زهیر وقتی از نزد حسین(ع)
بیرون آمد چشمانش اشک آلود و 180 درجه عوض شده بود، همان زهیری که نمی خواست امام
حسین را ببیند یک باره اعلام کرد همسرم! یاران من، خداحافظ من رفتم کربلا، آن چه
که در داستان کربلا اثر بخش بر افراد است و ادراک آن دور از حوزه تصور نیست دیدن و
مقوله مشاهده است، و ابن جا اولین چیزی که می تواند اثر بخش باشد نگاه است.
ب- خزیمه کوفی
آنان
که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا
بود که گوشه چشمی به ما کنند؟[3]
نگاه
در کسی که از کوفه برای جنگ با اباعبدالله الحسین آمده است، کسی که در شبانگاه سوم
محرم برای مذاکره از طرف عمر سعد به اردوگاه امام حسین آمد و با جدا شدن از سپاه
کوفه یاور امام شد و در نبرد تن به تن، شاید هم در نبرد نخستین و تیرباران دشمن به
شهادت رسید. در منابع گذشته نام وی ذکر نشده است تنها در ینابیع الموده قندوزی: ص
394 به وی اشاره شده است ولی این جمله وی گواه معرفت او به اباعبدالله است: من ذا
الذی یترک الجنه و یمضی الی النار. او حسین را عامل بهشت ورستگاری و سپاه عمر سعد
را پلی به سمت آتش خشم الهی می بیند. (سنگری، (1)1386، 486). ولی آن چه در قصهی
تحول و انقلاب درونی او گفته اند از جنس "نگاه" است.
آنچه
در شرح دیدار اوست چنین است:
"عمر
سعد، خزیمه را فرا خواندو به دیدار حسینش فرستاد.
چیزی
از جنس ایمان، محبت، باور و عشق در خزیمه جریان داشت. به اردوگاه حسین رسید امام
از خیمه بیرون آمد. نگاه حسین در چشم های خزیمه طوفان آفرید، زانوانش لرزید، جوشش
شعلهای غریب را در دل احساس کرد. اسلحه را به دورافکند. زانو زد، سایه حسین را
بوسید واشک امانش را گرفت. خود را به امام نزدیکتر کرد:
-
ای فرزند رسول خدا، با دلها چه می کنی؟ این چشمها چه بود که هستیام را خاکستر
کرد؟ این نگاه چیست که هزار بار قرآن در آن نشسته است؟
امام
به نرمی و گرمی شانه هایش را فشرد و بازویش را گرفت تا برخیزد و برخاست
(سنگری،(1)1386، 471)
ج- عبیدالله بن حر جعفی
مگر
تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که
من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
آن
کسانی که با حسین همراه شده اند و با نگاه حسین عوض شده اند آن گونه نگاهش را وصف
کرده اند که گفته شد؛ اما حتی آنها که همراه نشده اند وقتی خود راوی این واقعه می
شوند از نگاه های حسین سخن ها میگویند.
عبیدالله
بن حر جعفی تا پایان عمر اشک می ریخت و از همراه نشدن خویش پشیمان بود، دو چیز دل
او را لرزانده بود که یکی همین گیرایی سیما و نگاه حسین است.
خود عبیداللَّه جریان این ملاقات را چنین
توصیف میکند که: چون چشمم به آن حضرت افتاد، دیدم من در دوران عمرم زیباتر و چشم
پر کنتر از او ندیدهام ولی در عین حال به هیچکس مانند او دلم نسوخته است و
هیچگاه نمیتوانم آن منظره را فراموش کنم که وقتی آن حضرت حرکت میکرد چند کودک
نیز دور او را گرفته بودند.[5](نظری
منفرد،1376، 32)