ما ماندیم و مقتلی که ناتمام ماند...
هر بار در کنار مباحثش و لابهلای خستگیهایی
که سه روز در هفته به دیالیز میگذشت باز هم نشاط و شادابی را در گفتار و رفتارش میشد
دید. انگیزه و شوقی که برای به انجام رساندن کار مقتل داشت. میفرمود:
«اگر کسی نیت کرده که به کربلا
برود و در میانه راه از دنیا برود ثوابش را به او میدهند: نیه المومن خیر من عمله»
«ایشاالله بتوانیم مقتلی کار کنیم و کار را به یک جایی برسانیم.» «ایشاالله
بتوانیم کار را تمام کنیم»
«من در طریق این کار هستم.
بگذار بگویند فلانی در حال انجام ماموریت مرد.» «...بلکه یک چیزی بنویسم بگویند
خدا خیرش دهد ... اگر مهلتم بدهند کتابی کار کنم.»

اما تقدیر این بود که در تقارن روز پدر و
روز معلم، مولایش امیرالمومنین او را با خود ببرد...
عالم انقلابی دیارمان، آیت الله ابوترابی
به ابوتراب رسید...
تقدیر این بود که در معیت پدر عاشورا، امام علی،
به محضر فرزندش شرفیاب شود.
از این به بعد حضرت ارباب، خود برای او
از عاشورایش خواهد گفت، از این پس صاحب کربلا، اسرار مگوی مقتلش را به او نشان
خواهد داد...
ما ماندیم و خاطرات خوشی از جلساتش که
برای مان از کربلا میگفت، شاید نشست بعدی اهالی باغ سیب را
در حوالی عطر خوش سیب حضرتش برگزار کند. اویی که بنایش بر امتداد کار بود و در
لابهلای حرفها و حتی بذله گوییهایش، این تداوم کار را تذکر میداد و راستی چه
مطالب بلندی را در لابلای طنزها میشود به مخاطب رساند:
«اگر میشد چند جلد کتاب با
خودم دفن کنم، میگفتم با من دفن کنند، بلکه اگر فراغتی آنجا حاصل شد بخوانم!
در عالم خواب شهید مطهری
را دیدم گفتم: آیا دیگر کتابی در دست تالیف دارید؟ گفتند: بله! کتابی در معاد؛
چند وقت بعد کتاب معادشان
در آمد!»
خداحافظ دلخوشیهای مجالس کربلایی اهالی باغ
سیب!
باغبان پیری داشتیم که با او زیر درخت
سیب مینشستیم و شرح بوی سیب میخواندیم. شهد لبخندهایش با نمک اشکهایش، معجون
معرفتی بود که دلبری میکرد و جرعه جرعه ما را مست از عشوههای رندانه خویش میساخت.
دیگر زیر درخت سیب منتظر چه کسی باشیم تا
بیاید و جان خسته ما را با دو جرعه روضه، آب حیات بخشد؟
صلی الله علیک یا اباعبدالله
قسم به لحظه شیرین «من یمت یرنی»
که ایستاده بمیرم به احترام علی
عاشوراشناس! سلام ما را به مولای عاشورا
برسان!
***
مطالب
مرتبط:
تقریر
تشکیلاتی روایت "اذا مات العالم"
حاشیهای
از درس مقتلشناسی آیتالله ابوترابی (نشست اهالی باغ سیب)
درسی
که از محضر ابوترابی آموختم: علم باید زلال باشد