برنامهای برای «خستگی شیرین»: کاش برای حسین، بینفَس شویم!
ایدههایی برای اردوها و اصلاً شاید زندگیهای مثلاً جهادی!
کاش برای حسین بینفَس شویم.
شرح ماجرای سعیدبنعبدالله در اثر «وفا به رنگ کربلا»[1] به تفصیل گذشت...
«سعیدبنعبدالله» چهار بار آن مسیر طولانی از مکه تا کوفه را برای حسین و به عشق او پیموده بود؛ آن مسیر سخت و پر خطر را به عشق محبوب دویده بود...
همه چیزش را به پای حضرت حسین ریخته بود و دیگر قربانی دیگری برای حضرت حسین نداشت. مانده بود برای امام، دیگر چه سرمایهای دارد؟ همه سرمایهها را باید برای او خرج کرد؟ تو چه داری که برای حسین و به پای او بریزی؟ مال؟ آبرو؟ اعتبار؟ علم؟ اصلاً برای حسین چه کاری میتوانی انجام دهی؟
یکی عهدهدار سخنوری برای او میشود. دیگری نگاشتن برای او را پی میگیرد. یکی پایگاهی مجازی بر پا میکند. دیگری توان شبکهسازی دارد. یکی مدیریت شبکههای اجتماعی را در خود میبیند. یکی هم میتواند فقط نفَس بگذارد و تبیین کند.
اما سعید همه توانش را به صحنه آورده بود و این یعنی همان حرکت جهادی. دیگر گام آخری هم میتوان برای او در نظر داشت؟ کسی که یک عمر اینطور به دنبال تحقق خواستههای امامش دویده است، برای کمال خود دیگر به چه عملی باید متوسل شود؟
هنگام نماز است و امام، نیازمند سپری برای نماز!
محافظ نماز حسین شدن! پیکر را قلعهای برای نماز امام کردن! بدن را محراب نماز او نمودن! چه ایدهای به ذهن سعید رسید! و چه محراب خمیدهای شد با تیرهایی که قامتش پذیرا بود... اما نیفتاد! در خود شکست، اما تا پایان نماز امام ایستاد، «حالتی رفت که محراب به فریاد آمد»...
بدن سعید که میتواند باز هم به کار آید و فدایی شود و چه بهانهای بهتر از این؟!
چه استفاده قشنگی میشد از این پیکر کرد، سعید؟! این سرمشق را شهدای دفاع مقدس از کربلا آموخته بودند، در شبهای ناگزیر عملیات، برای میادینی که میدان موانع به استقبال میآمد، سیم خاردار و مین و... شرمنده این راهبرد شهدا شدند!
پیکرها را باید برای حضرت ارباب بیمه کرد! بیمه خون، بیمه جان، بیمه عمر، بیمه شهادت!
تاریخ درباره آن لحظات رویارویی پیکر سعید با تیر و نیزه و شمشیر سخنی نگفته است که او در لحظه پذیرا شدن آن جراحات چه میگفت، ولی یک جمله از آن دقایق را که در قالب پرسشی ارائه شده است، در تاریخ ماندگار شده است و آن لحظهای بود که با سلام نماز امام، سعید نقش بر زمین شد و امام بالای سرش رسید و این سؤال را شنید که به سختی از امام پرسید: آیا وفا کردم؟
خوشا بینفَس شدن برای حضرت حسین!
چه شیرین است این خستگی! چه زیباست زدودن خونها از صورت و دهان به دستان مبارک محبوب، آن چنان که امام برای سعید انجام داد و او اینطور پرسید...
اما راز زندگی سعید را نباید خلاصه در آن لحظه آخر دانست. آن دویدنها، آن به کار گرفتن همه ظرفیتها، آن تداوم خدمت به پای امام، همه و همه در کنار هم، سعید را سعید کرد!
از لحظهلحظه زندگی به سبک سعید باید بهره برد، برای حسین باید بینفَس شد...
اینجا مقام «منافسه» است؛ رقابتی برای بینفس شدن!
«وَفِی ذَلِکَ فَلْیتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ»[2] و در این راغبان و مشتاقان باید بر یکدیگر پیشی گیرند!
برداشتی از اثر «روضه اصحاب چیست؟» در دست انتشار