برخی احتیاطها، خلاف احتیاط است!
یک: «یزید را لعن نکنید، شاید او دستور نداده باشد...!»
دو: روزههای شکدار عرفای بی بصیرت سال 60 هجری!
سه: «من هیچ قضاوتی نمی کنم. نمی توانم بگویم حسین برحق است یا یزید!»
***
یک: «یزید را لعن نکنید، شاید او دستور نداده باشد...!»
گفته میشود «غزالی» با آنکه معلم اخلاق، سالک و اهل ریاضت بوده است، اما درباره لعن یزید میگوید: «یزید را لعن نکنید، شاید او دستور نداده باشد...!» حال آن که بسیاری از اهل سنت، یزید را جایزاللعن میدانند. از او سوال میکنند: «آیا بگوییم اللهم العن قتله الحسین؟» میگوید: «این را هم نگویید!» آیا چنین شخصی معلم اخلاق است؟ چرا همه آبروی خود را در ترازوی یزید میگذارد و یزید و قاتلان امام حسین را تطهیر میکند؟
همین غزالی در کتاب خود میگوید: « ذکر مقتل حسین بر واعظ حرام است؛ زیرا بغضها را علیه صحابه، که از پرچمداران دین هستند، تحریک میکند.»[1] اینها افرادی هستند که معروف به ریاضت و سلوک و اخلاق هستند. در کتاب اخلاقی خود در باب فضول الکلام مطلبی را نقل می کند (چون یکی از رذائل اخلاقی کلام زیادی است هرکسی باید کلام خود راکنترل کند) مرحوم علامه امینی به شدت به این فرد می تازد. آن فرد می گوید: «ما قتله امام حسین(ع) را که به کربلا رفتند و دستشان به خون ایشان آغشته شد را لعن نکنیم؛ شاید توبه کرده باشند، ما یزید را لعن نکنیم معلوم نیست که به قتل امام حسین(ع) راضی بوده یا نه». این فرد وقتی چشم خود را به امام حسین(ع) می بندد یزید را تطهیر می کند. علمای اسلام اتفاق نظر دارند که یزید کافر بوده و اشعار کفر آمیز می خوانده و سگ بازی می کرده. این فرد مثلا عالم اخلاقی است وقتی چشمش را به روی امام حسین می بندد نمی تواند ظلمت آن راتشخیص بدهد.[2]
دو: روزههای شکدار عرفای بی بصیرت سال 60 هجری!
در میان اصحاب امیرالمؤمنین مردى را داریم به نام ربیع بن خُثَیم، همین خواجه ربیع معروف که قبرى منسوب به او در مشهد است. حالا این قبر، قبر او هست یا نه، من یقین ندارم و اطلاعم در این زمینه کافى نیست ولى در اینکه او را یکى از زهّاد ثمانیه یعنى یکى از هشت زاهد معروف دنیاى اسلام مىشمارند شکى نیست. ربیع بن خثیم اینقدر کارش به زهد و عبادت کشیده بود که در دوران آخر عمرش[3] قبر خودش را کنده بود و گاهى مىرفت در قبر و لحدى که خودش براى خودش کنده بود مىخوابید و خود را نصیحت و موعظه مىکرد، مىگفت: یادت نرود عاقبت باید بیایى اینجا. تنها جملهاى که غیر از ذکر و دعا از او شنیدند آن وقتى بود که اطلاع پیدا کرد که مردم حسین بن على فرزند عزیز پیغمبر را شهید کردهاند؛ چند کلمه گفت در اظهار تأثر و تأسف از چنین حادثهاى: واى بر این امّت که فرزند پیغمبرشان را شهید کردند! مىگویند بعدها استغفار مىکرد که چرا من این چند کلمه را که غیر ذکر بود به زبان آوردم.
همین آدم در دوران امیرالمؤمنین على علیه السلام جزء سپاهیان ایشان بوده است. یک روز آمد خدمت امیرالمؤمنین عرض کرد: «یا امیرَالْمُؤْمِنینَ! انّا شَکَکْنا فى هذَا الْقِتالِ». «انّا» را هم که مىگوید معلوم مىشود که او نماینده عدهاى بوده است. یا امیرالمؤمنین! ما درباره این جنگ شک و تردید داریم، مىترسیم این جنگ جنگ شرعى نباشد. چرا؟ چون ما داریم با اهل قبله مىجنگیم، ما داریم با مردمى مىجنگیم که آنها مثل ما شهادتین مىگویند، مثل ما نماز مىخوانند، مثل ما رو به قبله مىایستند. و از طرفى شیعه امیرالمؤمنین بود، نمىخواست کناره گیرى کند.
گفت: یا امیرالمؤمنین! خواهش مىکنم به من کارى را واگذار کنید که در آن شک وجود نداشته باشد، من را به جایى و دنبال مأموریتى بفرست که در آن شک نباشد. امیرالمؤمنین هم فرمود: بسیار خوب، اگر تو شک مىکنى پس من تو را به جاى دیگرى مىفرستم. نمىدانم خودش تقاضا کرد یا ابتدائاً حضرت او را به یکى از سرحدات فرستادند که در آنجا هم باز سرباز بود. کار سربازى مىخواست انجام بدهد اما در سرحد کشور اسلامى که اگر احیاناً پاى جنگ و خونریزى به میان آمد طرفش کفار یا بت پرستان یعنى غیرمسلمانها باشند. این نمونهاى بود از زهّاد و عبّادى که در آن زمان بودند.
این زهد و عبادت چقدر ارزش دارد؟ این، ارزش ندارد که آدم در رکاب مردى مانند على باشد اما در راهى که على دارد راهنمایى مىکند و در آنجایى که على فرمان جهاد مىدهد، شک کند که آیا این درست است یا نادرست، و عمل به احتیاط کند، بنا را بر احتیاط بگذارد. مثل اینکه مىگویند: چرا ما روزه شکدار بگیریم؟ مىبینید که در میان مردم هم این حرف خیلى زیاد است: «چرا ما روزه شکدار بگیریم، این چه کارى است؟ چرا جایى بجنگیم که شک داریم؟ مىرویم جایى که روزهاى که مىگیریم روزه شکدار نباشد.» این چه ارزشى دارد؟ اسلام بصیرت مىخواهد؛ هم عمل مىخواهد و هم بصیرت. این آدم (خواجه ربیع) بصیرت ندارد. در دوران ستمگرى مانند معاویه و ستمگرترى مانند یزیدبن معاویه زندگى مىکند (معاویهاى که دین خدا را دارد زیرورو مىکند، یزیدى که بزرگترین جنایتها را در تاریخ اسلام مرتکب مىشود و تمام زحمات پیغمبر دارد هدر مىرود)، آقا رفته یک گوشهاى را انتخاب کرده، شب و روز دائماً مشغول نماز خواندن است و جز ذکر خدا کلمه دیگرى به زبانش نمىآید؛ یک جملهاى هم که به عنوان اظهار تأسف از شهادت حسین بن على علیه السلام مىگوید، بعد پشیمان مىشود که اینْ حرفِ دنیا شد، چرا به جاى آن سُبْحانَ اللَّه، الْحَمْدُ للَّهِ نگفتم؟ چرا به جاى آن یاحَىُّ یا قَیّوم نگفتم؟ چرا اللَّهُ اکْبَر نگفتم، لا حَوْلَ وَلا قوَّةَ الَّا بِاللَّه نگفتم؟ این با تعلیمات اسلامى جور درنمى آید. لا یُرَى الْجاهِلُ الّا مُفْرِطاً اوْ مُفَرِّطاً[4] جاهل یا تند مىرود یا کُند.[5]
سه: «من هیچ قضاوتی نمی کنم. نمی توانم بگویم حسین برحق است یا یزید!»
شام و فضای آن کاملا با کوفه متفاوت است. اگر در کوفه، روزی امیرالمؤمنین حکومت کرده است، شام سالها تحت حکومت معاویه بوده و مردم با اهلبیت آشنایی ندارند. در شام سالها تبلیغات ضد علوی صورت پذیرفته و حقایق و روایات تحریف شده است. معاویه را «خالالمؤمنین» مینامیدند. شاید باور این نکته سخت باشد که بعضی از بزرگان، معاویه را میستایند و حتی به خودشان اجازه ندادند به یزید بد بگویند و گفتند حساب او را به قیامت واگذارید. از جمله این افراد می توان به امام محمد غزالی و خواجه ربیع اشاره کرد. (که ذکرشان گذشت.) دربارهی میزان عبادت خواجه ربیع گفته شده: دختری یک روز به پدرش گفت: پدر، ستونی را که هر شب اینجا میدیدیم، امشب نمیبینیم. گفت آن که تو فکر میکردی ستون است، خواجه ربیع بود که به عبادت میایستاد. او برای خود قبری کنده بود، در آن میخوابید و عبادت میکرد. زمزمههای عجیبی با خود داشت. اما وقتی قصهی کربلا را برای او گفتند، اندکی اشک ریخت و گفت: «من هیچ قضاوتی نمی کنم. نمی توانم بگویم حسین برحق است یا یزید! امر را به خدا وامیگذارم.» فضای تبلیغی به گونهای است که حتی این چهرههای بزرگ هم نمیتوانند قصهی کربلا را برای خودشان هضم کنند. اگر نگاهی به مثنوی معنوی مولوی بیندازید خواهید دید که، مولوی با تمام عظمتش معاویه را میستاید، علی را هم می ستاید، اما بخش قابل توجهی از دفتر دوم مثنوی ستایش معاویه است، معاویه را به عنوان یک عارف، کسی که بر نفس خود تسلط دارد، نماز اول وقت می خواند و شیطان قادر نیست در قلمرو وجودش نفوذ کند میداند. بسیاری از بزرگان دیگر هم چنین تفکراتی نسبت به این چهرهها داشتهاند. شام ۴۲ سال تحت فرماندهی معاویه قرار داشته و این حکومت امروز به یزید رسیده است.[6]
[1] «یحرم علی الواعظ و غیره روایه مقتل الحسین و حکایته و ماجری بین الصحابه من التشاجر و التخاصم، فانه یهیج بغض الصحابه و الطعن فیهم، و هم اعلام الدین، و ما وقع بینهم من المنازعات فیحمل علی محامل صحیحه، و لعل ذلک لخطأ فی الاجتهاد، لا لطلب الرئاسه و الدنیا کما لا یخفی»؛ ر.ک: إحیا علوم الدین، ج3 ص125
[2] رک ضیافت بلا، سید مهدی میرباقری ص133 نیز اشارتی از همین مباحث در برنامه سمت خدا
[3] این مرد بعد از شهادت امیرالمؤمنین تا دوران شهادت اباعبداللَّه که بیست سال فاصله شد، زنده بود یعنى ایامى که امام حسین را شهید کردند او زنده بود. نوشتهاند بیست سال تمام این مرد کارش عبادت بود و یک کلمه به اصطلاح حرف دنیا نزد.
[4] نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت 67.
[5] مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج23، صص: 501-502
[6] برداشتی از استاد سنگری