نحلههای «چِکُنِشْ فَلْسَفِی دُچَارْ شُده!»: از بیدغدغگی تا وسواس در دغدغه
سرفصل گزیدهای از ویرایش جدید اثر «دعوا سر اولویت است»
گاهی یک طرح یا یک دوره یا چیزی شبیه اینها (بخوانید کارهای فرهنگی معمولاً) به مانند ماشینی شروع به حرکت میکند، شتاب میگیرد و با سرعت مشغول پیشرفت میشود که ناگهان...
متوجه میشویم یکی از چرخهای ماشین مذکور نیست!
علت و تحلیل واقعه: حقیقت آن است که در اوج کار و گرماگرم هر دوره غالباً برای چند نفر سؤالی پیش میآید: آیا واقعاً این کار فی الواقع همان تکلیف امروز ماست آیا؟! (به تکرار «آیا» و لحن شکآلود سؤال دقت داشته باشید!) این جمله همان و شیوع این تفکر و تسری آن به بقیه هم همان و الباقی قصه...
این نحلهها را اصطلاحاً نحلههای «چِکُنِشْ فَلْسَفِی دُچَارْ شُده»! مینامیم!
مشکل آن است که برخی اصلاً دغدغه ندارند (و رحمت خدا بر سیبزمینی که مؤثرتر از این دسته است و ما ابداً قصد توهین و جسارت و یا انکار خواص این موجود را نداریم!) ولی برخی از شدت دغدغههای رنگارنگ به مقام «وسواس در دغدغه» نائل میشوند.
مشکل عمده اهالی فرهنگزده جامعه ما همین است و این یعنی توقف و بالاتر از آن جماعتی را به توقف کشاندن است. همینجا نقداً جهت این که بحث دوطرفه باشد (و از متکلم وحده به مع الغیر هم رسیده باشیم!) یک دعا از ما و یک آمین از شما: خدایا ما را از بیدغدغگی و نیز از وسواس در دغدغهها نجات بده!
البته این را هم عرض کنیم که دعا تنها پاسخگو نبوده و نیست، اینجا نسخه اولویتسنجی، نسخهای ضروری است و پرداختن و اندیشیدن به بحث آن حائز اهمیت...