"مدیریت خانواده" پیشنیاز مدیریت جهادی، (با تمرکز بر مدیریت عاشورایی)
چقدر آقا این آیه را تکرار
کند، چرا از بیگانه تمنا کنیم؟!
بار قبل در دیدار مقام معظم رهبری با اهالی قرآن بود که این آیات خوانده میشد و این بار در دیدار جمعى از بانوان برگزیده کشور:
بعضىها براى اینکه غربىها بدشان نیاید، بعضى از حقایق احکام اسلامى را، واضحات احکام اسلامى را عوض میکنند. قرآن میفرماید: وَ اِن تُطِع اَکثَرَ مَن فِى الاَرضِ یُضِلّوکَ عَن سَبیلِاللهِ اِن یَتَّبِعونَ اِلّا الظَّنَّ وَ اِن هُم اِلّا یَخرُصُون؛( انعام/۱۱۶) دنبالهروِ فکر رایج در دنیاى جهل و خرافه نباید بود؛ فکر اسلامى را باید پیدا کرد، دنبال آن باید رفت، ولو حالا یک عدّهاى بد بگویند. (30/01/1393)
اگر الگوی قرآن و اهل بیت به عالم معرفی شود بدون تردید نیازی به دانشگاه دیگری نیست...
طرح مسأله
مدیریت جهادی بیش از آن که رهاورد عقل نظری باشد رهین عقل عملی است. به عبارت دیگر مدیریت جهادی بیش از آن که به "گفتن" باشد به "شدن" است که از گذرگاه"دیدن" سریع تر حاصل میشود، تا انسان باور کند با وجود سیطره تفکر مادیگرانه غرب باز هم میشود فراتر از دنیا را دید و احساس ترجیح دنیا بر آخرت را به سخره گرفت و زشتی "الَّذِینَ یسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ" (الإبراهیم/3) را لمس کرد.
یکی از "موانع تحقق مدیریت جهادی" که ریشه در سبک زندگی غیرمومنانه دارد و از مصادیق ترجیح دنیا بر آخرت است محبتهای هشتگانه ای است که قرآن به زیبایی بیان میدارد:
بگو: «اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما، و اموالی که به دست آوردهاید، و تجارتی که از کساد شدنش میترسید، و خانه هائی که به آن علاقه دارید، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند؛ و خداوند جمعیت نافرمانبردار را هدایت نمیکند! قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یأْتِی اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لَا یهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ(التوبة/24)
محبتهای هشتگانهای که تکیهگاهشان بر خانواده و عناصر نرمافزاری و سختافزاری آن است در این آیه به چشم میخورد. اما کتاب خدا به دنبال کسانی میگردد که این معادله را به بهترین وجه هدایت میکنند. در کربلا این نمونه را که "عبور از موانع زندگی جهادی" است به وضوح میتوان مشاهده کرد، مفاهیمی که در کصادیق جریان یافتهاند، قالبهایی که بهترین دلیل و شاهد بر امکان وجود و وقوعشان، تحقق و وقوع آن در خارج است؛ به عبارت دیگر هنگامی که کربلا و واقعه عاشورا موجود است و عناصر آن را میبینیم بحث از امکان به وجود آمدن آن بی دلیل است، به تعبیر دقیقتر: "اَدَلُّ دَلیلٍ عَلَی اِمکان الشّیئ وُقُوعُه"(فرهنگ اصطلاحات طلاب، ص17)
در علم مدیریت سخن از تجربیاتی برای غنای مفاهیم است که تازه ایجاد شده اند و این سبدهای تازه ساخته شده با تجربیاتی باید پر شوند:
"نظریات از انتزاعات شناخته شدهای به نام مفاهیم ساخته میشوند. یک مفهوم که از میان سایر مفاهیم انتخاب میشود به عنوان کانون تئوریزه کردن، مد نظر قرار میگیرد و سپس مفاهیم مرتبط با آن برای تبیین مفهوم اصلی، تعریف و مورد استفاده قرار میگیرند."( نظریه سازمان هچ، ص26) "مفاهیم را شبیه سبدهای خالی تصور کنید که باید با تجربه پر شوند. اگر برای اولین بار در حین مطالعه علمی، با یک مفهوم تازه و نا آشنا مواجه میشوید، آن مفهوم به مثابه ظرفی خالی است. شما باید با ارتباط دادن تجارب شخصی خود با آن، آن را از معنا پر کنید. هر چند شما تجربه های بیشتری را با مفاهیم خود مرتبط کنید، بیشتر می توانید به غنی سازی مفاهیم اقدام کنید...هیچ پایانی برای غنی سازی مفاهیم وجود ندارد. میتوانید به نحوی ظرافتمندانه، به کمک غنیسازی مفاهیم و البته از طریق افزودن مفاهیم جدید به پایه دانش خود، درک را توسعه دهید... وظیفه شما آن است که این مفاهیم را با تجارب خود و دانشهای موجود در ذهنتان مرتبط سازید."( نظریه سازمان هچ، صفحه33)
این سخن از متفکرانی است که دسترسی به درک اصیلی چون اهل بیت ندارند و دائما با درک زمینی خود باید به دنبال غنی سازی مفاهیم و وسعت این درک با مشاهده تجربیات جدید باشند ولی مکتبی که به عالی ترین تجربه زمینی مانند واقعه عاشورا متصل است باید فراتر از این قالبها به پدیده ها نگاه کند چرا که در عرصه مفاهیم با یک الگوی بیبدیل به نام کربلا سرشار است.
مدیریت خانواده پشتوانه مدیریت جهادی
مدیریت جهادی در زمینه مدیریت خانواده مجال رشد مییابد و بدون توجه و کنترل عوامل آن و حرکت در دامنه مدیریت خانواده، وصول به قلههای مدیریت جهادی ممکن نیست.
کلام عاشوراییان ترجمانی از همان آیه 24 سوره توبه است که نشان از این نوع مدیریت دارد، آنجا که حتی اسارت فرزند، پدر را از انجام ماموریتش باز نمیدارد و طنین گرم کلامش، قلب هر انسانی را با آمیخته شور و شعور میانگیزاند:
به یکى از اصحاب امام حسین علیه السّلام به نام «محمّد بن بشیر حضرمى» خبر رسید که پسرت در مرز منطقه رى به اسارت دشمن درآمده است، او گفت: «گرفتارى او و خودم را براى خدا منظور مىکنم، من دوست ندارم که پسرم اسیر گردد و من بعد از او باقى بمانم.» امام حسین علیه السّلام گفتار او را شنید، به او فرمود: «خدا تو را رحمت کند، تو را از قید بیعت آزاد ساختم، در مورد آزاد نمودن پسرت از اسارت، اقدام کن.» محمد بن بشیر گفت: «أکلتنی السّباع حیّا ان فارقتک، درندهگان مرا زنده بدرّند و بخورند اگر از تو جدا شوم.» (اللهوف على قتلى الطفوف؛ ص117)
اساسا کسانی به حقیقت کربلا نایل شدند که به آن ترجیح محبت "أَحَبَّ إِلَیکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ..."(التوبة/24) نایل شدند و از این رهگذر، امکان حرکتی جهادی به وسعت عاشورا را یافتند. بستر مدیریت جهادی را اصحاب در شب عاشورا همین مدیریت دانستند، آنچنان که در کلامشان به وضوح میتوان به وجود این مدیریت و ضرورت آن پی برد:
ناگاه از خیمه حبیب بن مظاهر نیز همهمه و صدا شنیدم. بدان سو رفته و پشت خیمه ایستادم و دیدم اصحاب همانند بنى هاشم بر گرد حبیب حلقه زدهاند و او مىگوید: همراهانم! چرا به اینجا آمدهاید؟ خدا رحمتتان کند، آشکارا بگویید؟ گفتند: آمدهایم تا حسین فاطمه(ع) را یارى کنیم. گفت: چرا زنان خود را طلاق گفتید؟ گفتند: براى یارى حسین(ع)؟ فسمعت من خیمة حبیب بن مظاهر همهمة و دمدمة، فمضیت إلیها و وقفت بظهرها، و نظرت فیها فوجدت الأصحاب على نحو بنی هاشم مجتمعین کالحلقة و بینهم حبیب بن مظاهر و هو یقول. یا أصحابی! لم جئتم إلى هذا المکان؟ أوضحوا کلامکم رحمکم الله. فقالوا: أتینا لننصر غریب فاطمة(ع). فقال لهم: لم طلقتم حلائلکم؟ فقالوا: لذلک.( موسوعة کلمات الإمام الحسین ع ص408 تا 412)
و الا بدون همگامی و همکاری خانواده و بخصوص همسرانشان این حماسه اینقدر باشکوه نبود. در سیر شکلگیری جریان عاشورا هم این اتفاق قابل پیگیری است. به عنوان مثال یکی از رازهای عاشورایی شدن شخصیتی مثل زهیر توجه به خانواده اوست:
امام(ع) به زهیر پیام فرستاد: به دیدار من بیا که با تو سخنى دارم. زهیر نپذیرفت. همسر زهیر، که همراهش بود، گفت: سبحان الله! فرزند رسول خدا(ص) تو را مىطلبد و تو پاسخ نمىدهى؟! زهیر برخاسته و خدمت امام(ع) آمد. چیزى نگذشت که با چهرهاى گشاده بازگشت و دستور داد تا خیمهاش را کنده و کنار خیمههاى حسین(ع) بپا کنند. او به امام(ع) پیوست. فأرسل إلیه الحسین(ع)، أنْ اَلْقِنِی اُکَلِّمُکَ، فأبى أن یلقاه، و کانت مع زهیر زوجته، فقالت له: سبحان الله، یبعث إلیک ابن رسول الله فلا تجیبه؟ فقام إلى الحسین(ع) فلم یلبث أن انصرف و قد أشرق وجهه! فأمر بفسطاطه فقلع، و ضرب إلى لزق فسطاط الحسین(ع) و لحق بالحسین(ع) (موسوعة کلمات الامام الحسین ع ص415و416)
اما آنها که این مدیریت را نداشتند و از سویی به تعبیر شهید آوینی با امام عهد مشروط بستند باز ماندند. کسانی که دغدغه خانواده و عدم کنترل آن، کربلاییشان نکرد هرچند با امام چند صباحی در کربلا زندگی کردند، مثل ضحاکبن عبدالله مشرقی که با اوصافی همراه کاروان امام به کربلا آمد اما ظهر عاشورا از کربلا گریخت و این از شگفتیهای داستان کربلاست:
طبرى از ضحاک بن عبدالله مشرقى نقل کرده که گفت: من با مالک بن نضراء رحبى خدمت امام حسین(ع) رسیده و سلام کردیم و نشستیم. امام(ع) پاسخ ما را داده و خوشآمد گفت و پرسید: براى چه آمدهاید؟ گفتیم. آمدیم تا بر تو سلام گفته عافیتت را از خدا بخواهیم و نیز با تو تجدید پیمان کنیم و اخبار مردم کوفه را به تو برسانیم. مردم کوفه براى جنگ با تو گرد آمدهاند. اینک تصمیم خود را بگیر. امام(ع) فرمود: خدا مرا بس است و او خوب وکیلى است. ما شرمسار شده و خداحافظى کردیم و دعایش گفتیم. فرمود: چه مانعى دارید که مرا یارى کنید؟ مالک ابن نضر گفت: من مقروض و عیالوارم. و من گفتم: من نیز مقروض و عیالوارم، ولى اگر بگذارى تا آن زمان که برایت سودمندم با تو باشم و چون بى یاور شدى [و دفاعم سودى نداشت] به راه خود روم، در خدمت حاضرم. امام(ع) فرمود: توآزادى. من نیز ماندم. نقل الطبری: عن أبی مخنف أنه قال: حدثنا عبدالله بن عاصم الفاش - بطن من همدان - عن الضحاک بن عبدالله المشرقی، قال: قدمت و مالک بن النضر الأرحبی على الحسین، فسلمنا علیه، ثم جلسنا إلیه، فرد علینا و رحب بنا و سألنا عَمَّا جِئْنَا لَهُ، فقلنا: جئنا لنسلم علیک، و ندعو الله لک بالعافیة، و نحدث بک عهدا، و نخبرک خبر الناس، و إنا نحدثک أنهم قد جمعوا على حربک فر رأیک. فقال الحسین(ع): حَسْبِیَ اللهُ وَ نِعْمَ الوَکِیلُ. قالَ: فتذمّمنا و سلّمنا علیه و دعونا الله له. قَالَ: فَمَا یَمْنَعُکُمَا مِنْ نُصْرَتِی؟ فقال مالک بن النضر: علیّ دین و لِیَ عیال. فقلت له: إن علی دینا و إن لی لعیالا، وَ لَکِنَّکَ إِنْ جَعَلْتَنِی فِی حل من الانصراف إذا لم أجد مقاتلا، قاتلت عنک ما کان لک نافعا و عنک دافعا. قال: قال: فأَنْتَ فی حِلٍّ. فأقمت معه. (موسوعة کلمات الامام الحسین ع ص378و379)
نمونه تکاندهنده دیگر که میتوان نام برد داستان معروف طرماح است:
ابن نما گوید: برایم از طرماح بن حکم نقل کردند که گفت: من براى خاندان خود آذوقه مىبردم. به امام(ع) برخوردم. عرض کردم: تو را به خدا کوفیان فریبتان ندهند، اگر به کوفه درآیى کشته مىشوى و من بیم آن دارم که به آنجا نرسى. اگر آهنگ جنگ دارى، در أجاء منزل کن، آنجا پناهگاهى استوار است که در آن هرگز شکستى به ما نرسیده است. همة خویشانم به یارى تو عقیده داشته تا آنجایى که از تو دفاع خواهند کرد. امام(ع) فرمود: میان من و این قوم قرارى است که نمىخواهم از آن تخلف کنم. چنانچه خدا ما را از شر آنان بازداشت، از دیر باز ما را انعام فرموده و کفایت کرده است و اگر آنچه از آن گریزى نیست رخ داد، انشاء الله رستگارى و شهادت خواهد بود. سپس آذوقه را براى خانواده خود بردم و وصیتشان کردم و به قصد پیوستن به حسین(ع) بیرون آمدم که سماعة بن زید مرا دیده و از شهادت حضرت(ع) خبرم داد و من نیز برگشتم. وَ رُوِیتْ أَنَّ الطِّرِمَّاحَ بْنَ حَکَمٍ قَالَ لَقِیتُ حُسَیناً وَ قَدِ امْتَرْتُ لِأَهْلِی مِیرَةً. فَقُلْتُ أُذَکِّرُکَ فِی نَفْسِکَ لَا یغُرَّنَّکَ أَهْلُ الْکُوفَةِ فَوَ اللَّهِ لَئِنْ دَخَلْتَهَا لَتُقْتَلَنَّ وَ إِنِّی لَأَخَافُ أَنْ لَا تَصِلَ إِلَیهَا فَإِنْ کُنْتَ مُجْمِعاً عَلَى الْحَرْبِ فَانْزِلْ أَجَأً فَإِنَّهُ جَبَلٌ مَنِیعٌ وَ اللَّهِ مَا نَالَنَا فِیهِ ذُلٌّ قَطُّ وَ عَشِیرَتِی یرَوْنَ جَمِیعاً نَصْرَکَ فَهُمْ یمْنَعُونَکَ مَا أَقَمْتَ فِیهِمْ فَقَالَ: إِنَّ بَینِی وَ بَینَ الْقَوْمِ مَوْعِداً أَکْرَهُ أَنْ أُخْلِفَهُمْ، عَلَینَا وَ کَفَى، وَ إِنْ یکُنْ مَا لَا بُدَّ مِنْهُ فَفَوْزٌ وَ شَهَادَةٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ. ثُمَّ حَمَلْتُ الْمِیرَةَ فَإِنْ یدْفَعِ اللَّهُ عَنَّا فَقَدِیماً مَا أَنْعَمَ إِلَى أَهْلِی وَ أَوْصَیتُهُمْ بِأُمُورِهِمْ وَ خَرَجْتُ أُرِیدُ الْحُسَینَ ع فَلَقِینِی سَمَاعَةُ بْنُ زَیدٍ النَّبْهَانِی فَأَخْبَرَنِی بِقَتْلِهِ فَرَجَعْتُ( بحار الأنوار ج 44 ص 369 ، موسوعة کلمات الامام الحسین ع ص 365)
اما از همه اینها گذشته، بالاترین و باشکوهترین جلوه، جلوه ایست که همه عناصر خانواده در کنار خانواده امام، آمادگی خود را برای اقدام جهادی اعلام میکنند، خانوادهای که با مدیریت جهادی و ملزوماتش کاملا توجیهاند و کاملا فعالانه وارد این عرصه میشوند و حتا حاضر نیستند به هیچ قیمتی از این عرصه خارج شوند؛ هم به حضور همسرشان در این جریان واقفند و ضرورت آن را احساس کردهاند و هم برای خود در این معادله نقشی انکارناپذیر قیلند و برای رسیدن به آن هم فعالانه مطالبهگری میکنند! این الگوهای کمتر گفته شده حیاتبخش عاشوراست:
نمونه اول:
سپس فرمود: هر که همسر خود را همراه دارد او را به قبیله بنى اسد برگرداند. على بن مظاهر(اسدى) برخاست و پرسید: آقا جان! چرا! فرمود: پس از کشته شدن من، زنان اسیر مىشوند. از اسیرى بانوان شما نگرانم. على بن مظاهر به خیمه خود رفت. همسرش با تبسم و ادب نزد او آمد. على گفت: مرا به حال خود گذار. زن گفت: من همة سخنان فرزند فاطمه(ع) را شنیدم. در آخر همهمهاى بود که ندانستم چه فرمود؟ على گفت: خانم! امام(ع) به ما فرمود: هر که همسر خود را همراه دارد او را نزد عموزادگانش برگرداند، زیرا فردا من کشته مىشوم و بانوانم اسیر مىشوند. زن گفت: تو چه مىکنى؟ گفت: برخیز تا تو را نزد خویشانت در بنى اسد ببرم. زن برآشفت و گفت: به خدا سوگند، أى فرزند مظاهر! با من منصفانه رفتار نمىکنى. آیا مىپسندى که دختران رسول خدا(ص) اسیر شوند و من در امان باشم؟! آیا مىپسندى که چادر از سر زینب برگیرند و من در امان باشم؟! آیا مىپسندى که گوشواره از دختران زهرا(ع) بربایند و من در امان باشم؟! آیا مىپسندى که تو نزد رسول خدا(ص) رو سفید باشى و من نزد فاطمه زهرا(ع) رو سیاه باشم؟! به خدا سوگند شما مردان را یارى مىرسانید و ما نیز بانوان را [ من جز این را نمىپذیرم ]! على بن مظاهر گریان به سوى امام(ع) برگشت. امام(ع) پرسید: چرا گریانى؟ عرض کرد: سرورم! همسر اسدى من جز یارى و همراهى با شما را نمىپذیرد. امام(ع) گریست و فرمود: خدا همه شما را پاداش نیک دهد. ثم قال: أَلا وَ مَنْ کانَ فی رَحْلِهِ امْرَأَةٌ فَلْیِنْصَرِفْ بِهَا إِلىَ بَنی أَسَدٍ. فقام علی بن مظاهر و قال: و لماذا یا سیدی؟! فقال(ع): إِنَّ نِسائی تُسْبى بَعْدَ قَتْلی وَ أَخافُ عَلى نِسائِکُمْ مِنَ السَّبْیِ. فمضى علی بن مظاهر إلى خیمته، فقامت زوجته إجلالا له، فاستقبلته و تبسمت فی وجهه فقال لها: دعینی و التبسم! فقالت: یا ابن مظاهر! إنی سمعت غریب فاطمة خطب فیکم و سمعت فی آخرها همهمة و دمدمة فما علمت ما یقول؟ قال: یا هذه! إن الحسین(ع) قال لنا: أَلا وَ مَنْ کانَ فی رَحْلِهِ امْرَأَةٌ فَلْیَذْهَبْ بِها إِلى بَنی عَمِّها لِأَنّی غَداً أُقْتَلُ وَ نَسائی تُسْبى! فقالت: و ما أنت صانع؟ قال: قومی حتى ألحقک ببنی عمک بنی أسد. فقامت و نطحت رأسها فی عمود الخیمة، و قالت: و الله! ما أنصفتنی یا ابن مظاهر! أیسرک أن تسبى بنات رسول الله(ص)، و أنا آمنة من السبی!؟ أیسرک أن تسلب زینب إزارها من رأسها، و أنا أستتر بإزاری!؟ أیسرک أن تذهب من بنات الزهراء أقراطها، و أنا أتزین بقرطی!؟ أیسرک أن یبیض وجهک عند رسول الله و یسود وجهی عند فاطمة الزهراء؟ و الله! أنتم تواسون الرجال و نحن نواسی النساء. فرجع علی بن مظاهر إلى الحسین(ع) و هو یبکی. فقال له الحسین(ع): ما یُبْکیکَ؟ فقال: سیدی! أبت الأسدیة إلا مواساتکم! فبکى الحسین(ع) و قال: جُزِیتُمْ مِنَّا خَیْراً. (موسوعة کلمات الإمام الحسین ع ص408 تا 412)
نمونه دوم:
پس ام وهب عمودى برداشت و [ به قصد نبرد با دشمنان ] به سوى شوهر خود آمده و مىگفت: پدر و مادرم فدایت باد! در رکاب این پاکان، یعنى دودمان محمد(ص)، پیکار کن. عبدالله در تلاش بر آمد تا او را نزد بانوان برگرداند و او پیراهن عبدالله را کشیده و گفت: از تو جدا نمىشوم تا من نیز با تو بمیرم! امام(ع) او را ندا کرده و فرمود: از خاندان پیامبر(ص) پاداش نیک بینید. خدا تو را رحمت کند، نزد بانوان برگرد و با ایشان باش که جهاد از دوش زنان برداشته است. و او به سوى زنان برگشت. فأخذت أم وهب امرأته عمودا، ثم أقبلت نحو زوجها تقول له: فداک أبی وأمی، قاتل دون الطیبین ذریة محمد! فأقبل إلیها یردها نحو النساء، فأخذت تجاذب ثوبه، ثم قالت: إنی لن أدعک دون أن أموت معک! فناداها حسین(ع) فقال: جُزیتُمْ مِن أهْلِ بَیْتِ خَیْراً، اِرْجِعِی رَحِمَکَ اللهُ إِلىَ النِّسَاءِ، فَاِجْلِسِی مَعَهُنَّ، فَإنَّهُ لَیْسَ عَلَى النِّساءِ قِتالٌ. فانصرفت إلیهن.(تاریخ طبری، ج3 ،ص 321)
نمونه سوم:
مجلسى گوید: در حدیثى دیدم که این وهب نصرانى بود. او و مادرش به دست امام(ع) اسلام آوردند و وهب در پیکار با دشمنان امام(ع)، بیست و چهار پیاده و دوازده سواره را کشت، سپس اسیر شد. او را نزد عمر بن سعد بردند. ابن سعد گفت: چه دلاور و پر حملهاى! سپس دستور داد گردنش را زدند و سر او را به سوى سپاه امام(ع) افکندند. مادر وهب آن سر را گرفت و بوسید، سپس آن را به طرف سپاه ابن سعد افکنده یک نفر را کشت و عمود خیمه را کند و حمله کرد و دو نفر را کشت! امام(ع) به او فرمود: اُمّ وهب! برگرد، تو و فرزندت با رسول خدایید، زنان تکلیف جهاد ندارند. اُمّ وهب بازگشت، در حالى که مىگفت: خدایا! امیدم را قطع نکن. امام(ع) فرمود: خدا امیدت را نبرد، اى اُمّ وهب! أن وهب هذا کان نصرانیا فأسلم هو و أمه على یدی الحسین(ع)، فقتل فی المبارزة أربعة و عشرین راجلا و اثنی عشر فارسا، ثم أخذ أسیرا فأتی به عمر بن سعد، فقال: ما أشد صولتک؟ ثم أمر فضربت عنقه و رمى برأسه إلى عسکر الحسین(ع)، فأخذت أمه الرأس فقبلته، ثم رمت بالرأس إلى عسکر ابن سعد فأصابت به رجلا فقتلته، ثم شدت بعمود الفسطاط فقتلت رجلین! فقال لها الحسین(ع): اِرْجِعِی یَا أمِّ وَهَبْ! أَنْتِ وَ اِبْنُکِ مَعَ رَسُولِ اللهِ(ص)، فَإِنَّ الْجِهَادَ مَرْفوُعٌ عَنِ النِّسَاءِ. فرجعت و هی تقول: إلهی لا تقطع رجائی! فقال الحسین(ع): لَا یَقْطَعَ اللهَ رِجَاکِ، یَا أُمِّ وَهَبْ! (بحار الأنوار،ج45،ص17)
در یک نگاه
اگر سراغ از الگوی اصیلی برای مدیریت جهادی هستیم کربلا مرکز اصلی گفتمانآفرینی برای عالم است. باید گفت مدیریت جهادی، بدون مدیریت عاشوراییِ کربلاییان حرفی برای گفتن نخواهد داشت. خلاصه سخن آنکه از بنمایههای بنیادین فکری تا دقیقترین رفتارهای مبتنی بر آن دانش مفهومی را میتوان در مدیریت عاشورایی جست: آنها که با عنایت به مدیریت خانواده، خانوادههایشان نردبان صعودشان شد نه چاه سقوطشان. مدیریت خانواده به تقریر کربلا یعنی از این ظرفیت، استعداد عروج آفریدن، و نمایش عالی ترین نوع مدیریت جهادی از اولین و کوچکترین نهاد اجتماعی یعنی خانواده.