از دوم محرم تا روز عاشورا {بخش دوم}(روایت مصور عاشورا)
قابل استفاده برای کاروان های عاشورایی
روز شمار حضور امام در کربلا (از دوم محرم تا روز عاشورا)
در امتداد سرفصل روایت مصور عاشورا (اینجا)
روز عاشورا
در حدیث مناجات موسی علیه السلام آمده است که گفت: خدایا! چرا امت پیامبر خود محمد را بر دیگر امتها فضیلت دادی؟
خدای تعالی فرمود: آنان را بجهت 10 خصلت فضیلت دادم: نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و نماز جمعه و نماز جماعت و قرآن و علم و عاشورا.
موسی سؤال کرد: عاشورا چیست؟
خدای تعالی فرمود: گریستن بر فرزند محمد صلی الله علیه و اله و سلم و مرثیه و عزاداری بر فرزند پیامبر برگزیده. ای موسی! هر بندهای از بندگانم در آن زمان که او بگرید و یا تباکی کند در سوگ فرزند مصطفی او را پاداش بهشت دهم، و هیچ بندهای از بندگانم از مال و ثروت خود در راه محبت فرزند دختر پیامبر صرف ننماید مگر اینکه پاداش هر درهم را هفتاد درهم در دنیا عطا کنم و در بهشت متنعم شود و از گناهان او درگذرم، بعزت و جلالم سوگند هیچ زن یا مردی قطرهای از اشکش در روز عاشورا و یا غیر آن جاری نگردد مگر اینکه او را پاداش صد شهید عطا نمایم. (مجمع البحرین 405 /3- لغة عشر).
نماز صبح
سپیده دم امام علیه السلام با اصحابش نماز صبح را خوانده و دست مبارکش را بسوی آسمان برداشت و گفت:
اللهم انت ثقتی فی کل کرب و رجائی فی کل شدة، و انت لی فی کل امر نزل بیثقة وعدة، کم من هم یضعف فیه الفؤاد و تقل فیه الحیلة و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدو انزلته بک و شکوته الیک رغبة منی الیک عمن سواک ففرجته و کشفته فانت ولی کل نعمة و صاحب کل حسنة و منتهی کل رغبة.
خداوندا! تو پناه منی در مشکلها، و امید منی در سختیها، و ملجا و یاورم هستی در آنچه که بر من نازل شود؛ پروردگارا! از چه دل زخمهای رنجآوری که قلب را شکسته و چاره را گسسته و دوست را به ناروائی داشته و نیش دشمن را به همراه، به تو شکایت میکنم که امید به تو بینیازی از دل دادن به دیگری است، پس بگشای دربهای بسته را و بنمای روزنههای امید را که تو راست تمام نعمتها و از آن توست همه خوبیها و تویی تنها مقصود آرزوها. سپس امام علیه السلام بپاخاست و خطبه خواند و حمد و ثنای الهی نمود و به اصحابش فرمود: خدای عز و جل به شهادت من و شما فرمان داده است، بر شما باد که صبر و شکیبایی را پیشهی خود سازید
(اثبات الوصیه،126/مختصرتاریخ ابن عساکر،7، 146/ اثبات الهدی،2، 583)
تعداد یاران امام
تعداد اصحاب امام علیه السلام در روز عاشورا سی و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده بوده است. و از محمد بن ابی طالب نقل شده که پیادگان هشتاد و دونفر بودند. وسید بن طاووس از امام باقر علیه السلام نقل کرده است که تعداد یاران امام چهل و پنج نفر سواره و صد نفر پیاده بودند (بحارالانوار، 45، 4)
امام حسین علیه السلام زهیر بن قین را در میمنهی سپاه خود قرار داد، و حبیب بن مظاهر را بر میسرهی سپاه گمارد، و پرچم را به دست برادرش عباس علیه السلام سپرد، و خیمهها را در پشت سر سپاه قرار داد و امر کرد خندقی را که در پشت خیمهها حفر کرده بودند از نی و هیزم انباشته و آنها را آتش زدند که دشمن نتواند از پشت حمله کند.(ارشاد مفید، ج2، 95)
حرکت سپاه دشمن
عمر بن سعد نیز عبدالله بن زهیر ازدی را بر جمعی از سپاهیان را امیر کرد، و قیس بن اشعث بن قیس را فرماندهی قبیلهی ربیعه و کنده داد، و عبدالله بن ابی سبرهی جعفی را بر سپاهیان مذحجی و اسدی، و حر بن یزید ریاحی رابه فرماندهی قبیلهی تمیم و همدان گمارد (و تمامی این گروهها در صحنهی جنگ با امام حسین علیه السلام حضور داشتند بجز حر بن یزید که توبه کرد و به اردوی امام رفت و به شهادت رسید).
بعد از این تقسیم مسئولیتها- که ریشهی قومی داشت- عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبیدی را بر میمنه لشکر، و شمر بن ذیالجوشن را بر میسره و عروة بن قیس احمسی را بر سواره نظام، و شبث بن ربعی را بر پیاده نظام خود گمارد، و پرچم را به درید، غلامش سپرد.(کامل ابن اثیر، 4، 60)
سپاه عمر بن سعد رو بسوی خیمهها نموده و اطراف خیام امام حسین علیه السلام را محاصره کردند و با خندقی که به دستور امام علیه السلام در اطراف خیمهها حفر شده بود و در آن آتش افروخته بودند، برخورد کردند، شمر بن ذیالجوشن(علیه اللعنه) نعره برآورد که: ای حسین! پیش از فرارسیدن قیامت و آتش دوزخ، به استقبال آتش رفتهای؟
امام حسین علیه السلام فرمود: این کیست؟ گویا شمر بن ذیالجوشن است! گفتند: آری. امام با بانگی رسا در پاسخ شمر فرمود: تو به عذاب آتش سزاوارتری.
مسلم به عوسجه تصمیم گرفت که شمر را هدف تیر قرار دهد، امام حسین علیه السلام او را از این کار بازداشت! عرض کرد: بگذارید تا این فاسق را که از سردمداران ستمکاران است به تیر بزنم که فرصت خوبی است.
امام علیه السلام فرمود او را به تیر مزن زیرا من دوست ندارم که آغازگر جنگ با این گروه باشم (ارشاد مفید، 2، 96)
خطبه امام
امام حسین علیه السلام مرکب خود را طلب کرد و بر آن سوار شد و با صدای بلند ندا کرد بطوری که بیشتر مردم حاضر در لشکر عمر بن سعد صدای آن حضرت را میشنیدند:
ایها الناس اسمعوا قولی و لا تعجلوا حتی اعظکم بما هو حق لکم علی، و حتی اعتذر الیکم من مقدمی علیکم، فان قبلتم عذری و صدقتم قولی و اعطیتمونی النصف من انفسکم کنتم بذلک اسعد و لم یکن لکم علی سبیل،
و ان لم تقبلوا منی العذر و لم تعطوا النصف من انفسکم «فاجمعوا امرکم و شرکاءکم ثم لا یکن امرکم علیکم عمة ثم اقضوا الی و التنظرون» (سوره یونس/71) «ان ولیی الله الذی نزل الکتاب و هو یتولی الصالحین»(سوره اعراف/196)
ترجمه: ای مردم سخن مرا بشنوید و در جنگ شتاب مکنید تا شما را به چیزی که ادای آن بر من فریضه است و حق شما بر من است موعظه کنم و حقیقت امر را با شما در میان بگذارم، اگر انصاف دارید، سعادتمند خواهید شد و اگر نپذیرفته و از مسیر عدل و انصاف کناره گرفتید، تصمیم خود را عملی سازید و با ما بجنگید، خدای بزرگ ولی و صاحب اختیار من است، همان خدایی که قرآن را نازل فرمود و اختیار نیکوکاران بدست اوست.
اهل حرم (خواهران و دختران آن حضرت) چون سخنان امام را شنیدند، به گریستن و شیون پرداختند، امام علیه السلام برادرش عباس و فرزندش علیاکبر را به خیمهها فرستاد تا آنان را خاموش سازند و فرمود: بجان خودم سوگند که بعد از این بسیار خواهند گریست!
چون آنها ساکت شدند، حمد و سپاس الهی را بجا آورد و در نهایت فصاحت، خدا را یاد کرد و بر پیامبر گرامی اسلام و فرشتگان خدا و پیامبران الهی درود فرستاد. و در ادامهی سخنان خود فرمود:
ایها الناس! انسبونی من انا ثم ارجعو الی انفسکم و عاتبوها و انظروا هل یحل لکم قتلی و انتهاک حرمتی؟ الست ابن بنت نبیکم و ابن وصیه و ابن عمه و اول المؤمنین بالله و المصدق لرسوله بما جاء من عند ربه؟ او لیس حمزة سید الشهداء عم ابی؟ او لیس جعفر الطیار عمی؟ اولم یبلغکم قول رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم لی و لاخی: هذان سیدا شباب اهل الجنة؟ فان صدقتمونی بما اقول و هو الحق، و الله ما تعمدت الکذب منذ علمت ان الله یمقت علیه اهله، و یضر به من اختلقه، و ان کذبتمونی فان فیکم من اذا سالتموه اخبرکم، سلوا جابر بن عبدالله الانصاری و ابا سعید الخدری و سهل بن سعد الساعدی و زید بن ارقم و انس بن مالک یخبروکم انهم سمعوا هذه المقالة من رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم لی و لاخی، اما فی هذا حاجز لکم عن سفک دمی؟!
نسب مرا به یاد آرید و ببینید که کیستم؟ و به خود آیید و خود را ملامت کنید و نگاه کنید که آیا کشتن و شکستن حرمت من رواست؟! آیا من پسر دختر پیامبر شما و فرزند جانشین و پسر عم او نیستم؟! همان کسی که پیشتر از همه، ایمان آورد و رسول خدا را به آنچه از جانب خدای آورده بود تصدیق کرد؟! آیا حمزه سیدالشهداء عموی من نیست؟! و آیا جعفر طیار که خداوند دو بال به او کرامت فرمود تا در بهشت به پرواز درآید عموی من نیست؟! آیا شما نمیدانید که رسول خدا دربارهی من و برادرم فرمود: این دو سرور جوانان اهل بهشتند؟! اگر کلام مرا باور نکرده و در صداقت گفتار من شک دارید، بخدا قسم از زمانی که دانستم خداوند، دروغگویان را دشمن میدارد، هرگز سخنی به دروغ نگفتهام، در میان شما هستند افرادی که به درستی و راستی مشهورند و گفتار مرا تأیید میکنند، از جابر بن عبدالله انصاری و ابوسعید خدری و سهل بن سعد ساعدی و زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید تا برای شما آنچه را که از رسول خدا شنیدهاند، بازگو کنند تا صدق گفتار من برای شما ثابت گردد. آیا این گواهیها و شهادتها مانع از ریختن خون من نمیشود؟! (حیاه الامام الحسین،3/184)
گفتگوی شمر با امام
در اینجا شمر بن ذیالجوشن گفت: اگر چنین است که تو میگویی، من هرگز خدای را با عقیدهی راسخ عبادت نکرده باشم!!
حبیب بن مظاهر گفت: بخدا سوگند که تو را میبینم خدا را با تزلزل و تردید بسیار پرستش میکنی! و من گواهی میدهم که تو راست میگویی و نمیدانی که امام چه میگوید!! خدای بزدگ بر دل تو مهر غفلت زده است. امام علیهالسلام فرمود: آیا شما در این هم شک دارید که من پسر دختر پیامبر شما هستم؟!! بخدا سوگند که در فاصلهی مشرق و مغرب عالم، فرزند دختر پیامبری، بجز من نیست. وای بر شما! آیا از شما کسی را کشتهام که از من خونبهای او را میخواهید؟! آیا مالی را از شما تباه ساخته و یا قصاصی بر گردن من است که آن را مطالبه میکنید؟!
آنها سکوت کرده و خاموش بودند، چرا که حرفی برای گفتن نداشتند.بعد امام علیه السلام فریاد برآورد و فرمود: ای شبث بن ربعی! ای حجار بن ابجر! ای قیس بن اشعث! ای یزید بن حارث! آیا شما برای من نامه ننوشتید که میوهها رسید، و زمینها سبز شده، اگر بیایی لشکری آراسته در خدمت تو خواهد بود؟!! قیس بن اشعث گفت:ما نمیدانیم چه میگویی!! ولی اگر به فرمان بنیعم خود تسلیم شوی جز نیکی نخواهی دید!
امام حسین علیه السلام فرمود: نه! بخدا سوگند دستم را همانند افراد ذلیل و پست در دست شما نخواهم گذاشت، و از پیش روی شما همانند بردگان فرار نخواهم کرد
سپس امام علیه السلام فرمود: ای بندگان خدا! من به خدای خود و خدای شما پناه میبرم، ولی بیزارم از گردنکشانی که به روز قیامت ایمان ندارند، و از گزند آنان نیز به خدا پناه میبرم.
آنگاه مرکب خود را خواباند و به عقبة بن سمعان دستود داد تا زانوان مرکب را ببندد.
(ارشاد مفید،2، 97)
ابن ابی جویریه و تمیم بن حصین
ر این هنگام مردی از لشکر عمر بن سعد که او را ابن ابی خویریه مینامیدند در حالی که بر اسبی سوار بود، رو بسوی خیمهها کرد، و چون نظرش به آتش افتاد فریاد بر آورد: ای حسین! و ای اصحاب حسین! شادمان باشید به چشیدن آتشی که در دنیا بر افروختهاید!
امام حسین علیه السلام فرمود: این مرد کیست؟ گفتند: ابن ابیجویریهی مزنی!
امام حسین علیه السلام دعا کردند که: بار الها! عذاب آتش را در دنیا به او بچشان! و هنوز سخن امام تمام نشده بود که اسبش او را در آتش خندق افکند!! و بعد، مرد دیگری از لشکر عمر بن سعد نزدیک آمد به نام تمیم به حصین فزاری و فریاد برآورد که: ای حسین! و ای اصحاب حسین! فرات را نمیبینید که همانند شکم مار بخود میپیچد؟! بخدا سوگند که قطرهای از آن را نخواهید چشید تا تلخی مرگ را در کام خود احساس کنید! امام علیه السلام فرمود: این کیست؟ گفتند: تمیم بن حصین است.امام علیه السلام فرمود: این مرد و پدرش از اهل آتشند، خدایا! او را در نهایت عطش بمیران! و نوشتهاند که عطشی بیسابقه بر تمیم عارض شد و از شدت تشنگی از اسب بر زمین افتاد و آنقدر پامال ستوران شد تا به هلاکت رسید.(جلاءالعیون شبر، 2، 173)
عبدالله بن حوزه
روهی از سپاهیان بسوی امام علیه السلام حرکت کردند و در میان آنها عبدالله بن حوزهی تمیمی فریاد برآورد که: حسین در میان شماست؟! اصحاب امام حسین پاسخ دادند: این امام حسین است، چه میخواهی؟! گفت: ای حسین! تو را به آتش بشارت میدهم! امام فرمود: سخنی دروغ گفتی، من نزد پروردگار بخشنده و شفیع و مطاع میروم، تو کیستی؟ گفت: من ابن حوزه هستم.
امام علیه السلام در حالی که دستهای مبارک را بلند کرد به حدی که سپیدی زیر بغلش نمایان گشت گفت: خدایا! او را در آتش بسوزان. آن مرد به خشم آمد، ناگاه اسب او رم کرد و ابن حوزه بر زمین سقوط کرد در حالی که پایش به رکاب اسب گیر کرده بود، آنقدر بدنش بر روی خاک کشیده شد که قسمتی از بدنش جدا شد و قسمت دیگر به رکاب اسب آویزان بود، و سرانجام پس از برخورد باقیماندهی بدنش به سنگ، در میان آتش خندق افتاد و مزهی آتش را چشید.
امام علیه السلام بخاطر استجابت دعایش، سجدهی شکر بجای آورد و دستانش را برداشت و عرض کرد: ای خدا! ما از مقربان درگاه تو، اهل بیت پیامبر تو و ذریهی او هستیم، حق ما را از جباران ستمگر بستان، بدرستی که تو شنوا و از هر کس به مخلوق خود نزدیکتری.
(ارشاد مفید، 2، 102 / مقتل الحسین خوارزمی، 1، 66)
تنبه مسروق
مسروق بن وائل حضرمی میگوید: من در پیش روی لشکر ابن سعد بودم به این امید که سر حسین را گرفته و نزد عبیدالله بن زیاد برده و جایزه بگیرم!! اما چون اجابت دعای آن حضرت را دربارهی ابن حوزه مشاهده کردم، دانستم که این خاندان را حرمت و منزلتی است نزد خدا، لذا از لشکر عمر بن سعد جدا شده و بازگشتم، و بخاطر چیزهایی که از این خاندان مشاهده کردم هرگز با آنها جنگ نخواهم کرد.( کامل ابن اثیر، 4، 66)
خطبه زهیر بن قین
زهیر بن قین به طرف لشکر دشمن خارج شد در حالی که سوار بر اسب بود و لباس جنگ به تن داشت، و خطاب به آنان گفت: ای مردم کوفه! از عذاب خدا بترسید، حق مسلمان بر مسلمان این است که برادرش را نصیحت کند، ما هم اکنون برادریم و بر یک دین مادامی که جنگی بین ما رخ نداده است، و چون کار به مقاتله کشد شما یک امت و ما امت دیگری خواهیم بود؛ خدا ما را بوسیلهی خاندان رسولش در مقام آزمونی بزرگ قرار داده تا ما را بیازماید، من شما را به یاری این خاندان و ترک یاری یزید و عبیدالله بن زیاد فرامیخوانم زیرا شما در حکومت اینان جز سوء رفتار و قتل و کشتار و بدار آویختن و کشتن قاریان قرآن همانند حجر بن عدی و اصحاب او و هانی بن عروه و امثال او، ندیدهاید.
سپاهیان عمر بن سعد به زهیر ناسزا گفتند و عبیدالله را مدح و دعا کردند، سپس گفتند: ما از این مکان نمیرویم تا حسین و یارانش را بکشیم و یا آنها را نزد عبیدالله ببریم!
زهیر گفت: ای بندگان خدا! فرزند فاطمه به محبت و یاری سزاوارتر از پسر سمیه (عبیدالله بن زیاد) است، اگر او را یاری نمیکنید، دست خود را به خون او آلوده نکنید، او را رها کنید تا یزید هر چه میخواهد، با او رفتار کند، بجان خودم سوگند که یزید بدون کشتن حسین نیز از شما خشنود خواهد بود. در این اثناء شمر تیری بسوی زهیر پرتاب کرد و گفت: ساکت باش! خدا صدای تو را فرونشاند، تو مارابه زیادی سخنت آزردی.
زهیر در پاسخ شمر گفت: ای اعرابی زاده! من با تو سخن نگویم، تو حیوانی بیش نیستی! من گمان ندارم حتی دو آیه از کتاب خدا را بدانی، مژده باد تو را به رسوایی روز قیامت و عذاب دردناک الهی.
شمر گفت: خدا تو و امام تو را پس از ساعتی خواهد کشت! زهیر گفت: مرا از مرگ میترسانی؟! بخدا سوگند در نظر من شهادت با حسین بهتر از زندگی جاودانه با شماست. سپس زهیر رو به مردم کرده و با صدایی بلند گفت: ای بندگان خدا!این مرد درشتخوی، شما را نفریبد، بخدا سوگند شفاعت رسول خدا هرگز به گروهی که خون فرزندان و اهل بیت او را بریزند و یاران آنها را بکشند، نخواهد رسید.(کامل ابن اثیر، 4، 63) پس مردی از یاران امام بانگ برداشت: ای زهیر! بازگرد، امام علیهالسلام میفرماید: بجان خودم سوگند همانگونه که مؤمن آلفرعون قومش را نصیحت کرد، تو نیز در نصیحت این گمراهان انجام وظیفه کردی و در دعوت آنها به راه مستقیم پافشاری نمودی، اگر سودی داشته باشد!(نفس المهموم، 243)
خطبه بریر
ریر بن خضیر از امام حسین علیه السلام اجازه گرفت که با سپاه کوفه صحبت کند.امام او را اجازه داد، و او نزدیک سپاه کوفه آمد و گفت: ای گروه مردم! خدا پیامبر را مبعوث کرد و او مردم را به توحید و یکتاپرستی فراخواند، هم بشیر بود و هم نذیر، هم بشارت میداد و هم از آتش دوزح میهراساند، او مشعل تابناکی بود فراراه انسانها؛ این آب فرات است که حیوانات بیابان از آن مینوشند ولی آن را از پسر دختر پیامبر مضایقه میکنید!! پاداش رسول خدا این است؟! (ابصارالعین،71)
محمد بن ابی طالب نقل کرده است که: سپاه دشمن بر مرکبهای خود سوار شدند و امام علیه السلام نیز با جمعی از اصحاب سوار بر اسب شدند و در پیشاپیش آنها بریر حرکت میکرد، امام به او فرمود: با این قوم صحبت کن. بریر پیش آمد و گفت: ای مردم! تقوی خدا را پیشه سازید، این خاندان پیامبر است که مقابل شماست، و اینها فرزندان و دختران و حرم پیامبرند، چه تصمیمی در بارهی آنها گرفتهاید؟ پاسخ دادند که: ما آنها را به عبیدالله بن زیاد تسلیم میکنیم تا او دربارهی آنها حکم کند! بریر گفت: آیا نمیپذیرید به همان مکانی که از آنجا آمدهاند، باز گردند؟! ای مردم کوفه! وای بر شما! آیا نامهها و پیمانهای خود رافراموش کردهاید؟! وای بر شما! اهل بیت پیامبر را دعوت میکنید و تعهد میکنید که خود را فدای آنها کنید و هنگامی که به نزد شما آمدند، آنها را به عبیدالله بن زیاد تسلیم میکنید؟!! و دربارهی آنها از فرات هم مضایقه میکنید؟! چه بد پاس حرمت پیامبر را نگاه داشتید! شما را چه میشود؟! خدا شما را در قیامت سیراب نگرداند که بد مردمی هستید! مردی از سپاه کوفه گفت: ما نمیدانیم چه میگویی! بریر گفت: خدا را سپاس میگویم که بصیرتم را دربارهی شما زیاده کرد، بار الها! به درگاه تو بیزاری میجویم از اعمال این گروه، بار الها! ترس خود را در میان ایشان افکن، و چنان کن که چون تو را ملاقات کنند از آنها خشمناک باشی. سپس سپاه کوفه او راهدف تیر قرار دادند و بریر بازگشت.(بحارالانوار، 45، 5)
سر وصدای دشمن
چون عمر بن سعد سپاه خود را برای محاربه با امام حسین آماده کرد و پرچمها را در جای خود قرار داد و میمنه و میسرهی لشکر را منظم نمود، به افرادی که در قلب لشکر بودند گفت: در جای خود ثابت بمانید و حسین را از هر طرف احاطه کنید تا او را همانند حلقهی انگشتری در میان بگیرید! در این اثنا امام علیه السلام در برابر سپاه کوفه ایستاد و از آنها خواست که خاموش شوند، ولی آنها ساکت نشدند!!امام به آنها فرمود:
ویلکم ما علیکم ان تنصتوا الی فتسمعوا قولی و انما ادعوکم الی سبیل الرشاد فمن اطاعنی کان من المرشدین و من عصانی کان من المهلکین و کلکم عاص لامری غیر مستمع قولی فقد ملئت بطونکم من الحرام و طبع علی قلوبکم. ویلکم الا تنصتون! الا تسمعون؟!
وای بر شما! چه زیان میبرید اگر سخن مرا بشنوید؟! من شما را به راه راست میخوانم، هر کس فرمان من برد بر راه صواب باشد، و هر که نافرمانی من کند هلاک شود، شما از همهی فرامین من سر باز میزنید و سخن مرا گوش نمیدهید چرا که شکمهای شما از مال حرام پر شده و بر دلهای شما مهر شقاوت نهاده شده است، وای بر شما! آیا خاموش نمیشوید و گوش نمیدهید؟!
پس اصحاب عمر بن سعد یکدیکر را ملامت کرده و گفتند: گوش دهید!!
خطبه دوم امام
تبا لکم ایتها الجماعة و ترحا، احین استصرختمونا و الهین فاصرخناکم موجفین سللتم علینا سیفا کان فی ایماننا و حششتم علینا نارأ اقتدحناها علی عدونا و عدوکم، فاصبحتم البا لفا علی اولیائکم ویدا لاعدائکم بغیر عدل افشوه فیکم و لا لامل اصبح لکم فیهم و عن غیر حدث کان منا و لا رای تفیل عنا، فهلا- لکم الویلات- ترکتمونا و السیف مشیم و الجاش طامن و الرای لم یستخصف، و لکن استسرعتم الیها کتطایر الدبی و تداعیتم لها کتداعی الفراش، فسحقا و بعدا لطواغیت الامة و شذاذ الاحزاب و نبذة الکتاب و نفثة الشیطان و محرفی الکلام و مطفئی السنن و ملحقی العهرة بالنسب، المستهزئین الذین جعلوا القرآن عضین. و الله انه الخذل فیکم معروف، قد و شجت علیه عروقکم و تورات علیه اصولکم فکنتم اخبث ثمرة، شجا للناظر واکلة للغاصب الا فلعنة الله علی الناکثین الذین ینقضون الایمان بعد توکیدها و قد جعلوا الله علیهم کفیلا، الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز منا بین اثنتین بین الملة-السلة- والذلة و هیهات منا الدنیئة- الذلة- یابی ذلک الله و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و انوف حمیة و نفوس ابیة ان نؤثر طاعة اللئام علی مصارع الکرام و انی زاحف الیهم بهذه الاسرة علی کلب العدو- قلة العدد- و کثرة العدو و خذلة الناصر. (تحف العقول،174/ الاحتجاج،2، 99)
ثم انشا یقول:
فان نهزم فهزامون قدمأ و ان نهزم فغیر مهزمینا
و ما ان طبنا جبن و لکن منایانا و دولة آخرینا
الا ثم لا تلبثون بعدها الا کریث ما یرکب الفرس حتی تدور بکم الرحی، عهد عهده الی ابی عن جدی فاجمعوا امرکم و شرکاءکم ثم کیدونی جمیعا فلا تنظرون (انی توکلت علی الله ربی و ربکم ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم)(سوره هود، آیه 56) . الهم احبس عنهم قطر السماء و ابعث علیهم سنین کسنی یوسف و سلط علیهم قالم ثقیف یسقیهم کاسأ مصبرة و لا یدع فیها احدا الا قتلة بقتلة و ضربة بضربة و ینتقم لی و لاولیائی و اهل بیتی و اشیاعی منهم فانهم غرونا و کذبونا و خذلونا و انت ربنا علیک توکلنا و الیک انبنا و الیک المصیر.(بحارالانوار،45،9)
ای مردم! هلاک و اندوه بر شما باد که با آن شور و شعف زاید الوصف ما را خواندید تا به فریاد شما رسیم، و ما شتابان برای فریادرسی شما آمدیم، ولی شما شمشیری را که خود در دست شما نهاده بودیم به روی ما کشیدید، و آتشی که ما بر دشمن خود و دشمنان شما افروخته بودیم برای ما فروزان کردید! و در جنگ با دوستانتان، به یاری دشمنانتان برخاستید! با اینکه آنان در میان شما نه به عدل رفتار کردند و نه امید خیری از آنان دارید و بدون اینکه از ما امری صادر شده باشد که سزاوار این دشمنی و تهاجم باشیم. وای بر شما! چرا آنگاه که شمشیرها در غلاف و دلها آرام و خاطرها جمع بود ما را رها نکردید؟! و همانند مگس بسوی فتنه پریدید و همانند پروانهها به جان هم افتادید، هلاک باد شما را ای بندگان کنیز! و بازماندگان احزاب! و رها کنندگان کتاب! و ای تحریف کنندگان کلمات خدا! و فراموش کنندگان ناکسان سنت رسول! و کشندگان فرزندان انبیا و عترت اوصیای پیامبران! و ملحق کنندگان ناکسان به صاحبان انساب! و آزارکنندگان مؤمنین! و فریادگران رهبران کفر که قرآن را پاره کردند!
آری بخدا سوکند بیوفایی و پیمانشکنی، عادت شماست، ریشهی شما با مکر و بیوفایی درهم آمیخته است و شاخههای شما بر آن پروریده است. شما خبیثترین میوهاید، گلوگیر در کام باغبان خود و گوارا در کام غاصبان و راهزنان، لعنت خدا بر پیمان شمنانی که میثاقهای محکم شده را شکستند، خدا را کفیل خود قرار داده بودید، بخدا سوگند که آن پیمانشکنان شمائید! اینک این دعی ابن دعی (عبیدالله بن زیاد) مرا در میان دو چیز مخیر کرده است: یا شمشیر کشیدن و یا خوار شدن! و هیهات که ما به ذلت تن نخواهیم داد، خدا و رسول او و مؤمنان برای ما هرگز زبونی نپسندند، دامنهای پاکی که ما را پروراندهاند و سرهای پرشور و مردان غیرتمند هرگز طاعت فرومایگان را بر کشته شدن مردانه ترجیح ندهند، و من با این جماعت اندک با شما میجنگم هر چند یاوران، مرا تنها گذاشتند.
سپس اشعاری را قرائت فرمود که ترجمهاش این است:
«اگر پیروز شویم، دیر زمانی است که پیروز بودهایم؛ و اگر مغلوب شویم باز هم مغلوب نشدهایم. عادت ما ترس نیست ولی کشته شدن ما با دولت دیگران قرین است».
سپس فرمود: بخدا سوگند ای گروه کفران پیشه! پس از من چندان زمانی نخواهد گذشت مگر به مقداری که سوارهای بر مرکبش سوار شود، که روزگار چون سنگ آسیا بر شما بگردد، و شما را در دلهره و اضطرابی عمیق فرو برد، و این عهدی است که پدرم از طرف جدم با من بسته است، پس رأی خویش و همراهان خود را بار دیگر ارزیابی کنید تا روزگار بر شما غم و اندوه نبارد! من کار خویش را بر عهدهی خدا نهادم و میدانم که چیزی بر زمین نجنبد مگر به دست قدرت بالغهی الهی. بار خدایا!باران آسمان را از اینان دریغ کن، و بر ایشان تنگی وقحطی پدید آور، و آن غلام ثقفی را بر ایشان بگمار تا جام زهر به ایشان بچشاند، و انتقام من و اصحاب و اهل بیت و شیعیان مرا از اینان بگیرد، که اینان ما را تکذیب کردند و بییاور گذاشتند، و تو پروردگار مائی، بسوی تو رو آوردیم و برتو توکل نمودیم و بازگشت ما بسوی توست.
خبر دادن عاقبت عمرسعد
سپس امام علیه السلام فرمود: عمر بن سعد کجاست؟ او را نزد من بخوانید. عمر بن سعد در حالی که دوست نداشت این ملاقات صورت پذیرد، به نزد امام آمد. امام به او گفت: تو مرا میکشی؟! گمان میکنی که دعی بن دعی (ابن زیاد) حکومت ری و گرگان را به تو ارزانی دارد؟! بخدا سوگند که چنین نخواهد شد، و این عهدی است معهود! هر چه خواهی بکن که پس از من نه در دنیا و نه در آخرت، شاد نگردی، و گویی میبینم سر تو را که در کوفه بر نیزه نصب کرده و کودکان بر آن سنگ میزنند و آن را هدف قرار میدهند! عمر بن سعد خشمگین شد و روی بگرداند! و سپاه خود را گفت: در انتظار چه هستید؟! همه یکباره بر او حمله کنید که اینان یک لقمه بیش نیستند!!(بحارالانوار،45، 10)
خطبه دیگر امام
ر اینکه امام علیه السلام روز عاشورا چند مرتبه به میدان آمده و با سپاه کوفه صحبت کرده است، تاریخ گویا نیست، ما در اینجا سه خطبه از آن حضرت نقل کردیم و روشن نیست آن بزرگوار این سخنان را یک بار انشاء کردهاند و اهل تاریخ آن را از هم مجزا نمودهاند، یا آنکه در چند نوبت ایراد کردهاند، و بعضی تعداد این خطبهها را بیش از سه ذکر کردهاند. (وسیلة الدارین 298).
پس آن حضرت برابر سپاه دشمن آمد در حالی که به صفوف آنها مینگریست که همانند سیل میخروشیدند و به عمر بن سعد نظر کرد که در میان اشراف کوفه ایستاده بود، پس فرمود:
الحمد لله الذی خلق الدنیا فجعلها دار فناء و زوال، متصرفة باهلها حالا بعد حال، فالمغرور من غرته و الشقی من فتنته، فلا تغرنکم هذه الدنیا فانها تقطع رجاء من رکن الیها و تخیب طمع من طمع فیها، و اراکم قد اجتمعتم علی امر قد اسخطتم الله فیه علیکم و اعرض بوجهه الکریم عنکم و احل بکم نقمته و جنبکم رحمته، فنعم الرب ربنا و بئس العبید انتم، اقررتم بالطاعة و آمنتم بالرسول محمد صلی الله علیه و اله و سلم ثم انکم زحفتم الی ذریته و عترته تریدون قتلهم، لقد استحوذ علیکم الشیطان فانساکم ذکر الله العظیم، فتبا لکم و لما تریدون، انا لله و انا الیه راجعون، هؤلاء قوم کفروا بعد ایمانهم فبعدا للقوم الظالمین.
خدایی را حمد میکنم که دنیا را آفرید و آن را خانهی فنا و زوال مقرر نمود و اهل دنیا را در احوالی مختلف و گوناگون قرار داد، آن که فریب دنیا را خورد بیخرد است و آن که فریفته دنیا گردد نگون بخت است، مبادا دنیا شما را فریب دهد که دنیا امید هر کس را که بدان گراید، قطع کند و طمع آنکس را که بدان دل بندد به ناامیدی مبدل نماید. شما را میبینم برای انجام کاری در اینجا اجتماع کردید که خدا را به خشم آوردهاید، و روی از شما بر تافته و عقابش را بر شما نازل کرده و از رحمت خود شما را دور ساخته است. نیکو پروردگاری است خدای ما، و شما بد بندگانی هستید که به طاعت او اقرار کرده و به رسولش ایمان آورده ولی بر سر ذریه و عترت او تاختید و تصمیم بر قتل آنها گرفتید، شیطان بر شما غالب گردید و خدای بزرگ را از یاد بردید، هلاک باد شما و آنچه میخواهید. انا لله و انا الیه راجعون.اینان جماعتی هستند که پس از ایمان کافرشدند، دور باد رحمت پروردگار از ستمگران.
در این اثناء عمر بن سعد رو به اشراف کوفه کرد و گفت: وای بر شما! با او تکلم کنید، بخدا سوگند این پسر همان پدر است که اگر یک روز هم ادامهی سخن دهد از سخن گفتن عاجز نشود!
پس شمر پیش آمد و گفت: ای حسین! این چه سخن است که میگویی؟ به ما تفهیم کن تا بفهمیم!
امام علیه السلام فرمود: میگویم از خدا بترسید و مرا مکشید، زیرا کشتن و هتک حرمت من، جایز نیست، من فرزند دختر پیامبر شما هستم و جدهی من خدیجه همسر پیغمبر شماست، و شاید سخن پیامبر به شما رسیده باشد که فرمود: حسن و حسین، دو سید جوانان اهل بهشتند. (بحارالانوار، 45، 5)
حربن یزید ریاحی
او حر بن یزید بن ناجیة بن عتاب است. او در میان قوم خویش چه در جاهلیت و چه در اسلام، شریف بوده است، و جد او (عتاب) ردیف و ندیم نعمان بن منذر پادشاه حیره بوده. حر پسر عموی «احوص» شاعر که از اصحاب رسول خداست میباشد، و نسب شیخ حر عاملی صاحب «وسائل» به او منتهی میگردد. (وسیله الدارین 127).
امام علیه السلام از مرکب پیاده شد و به عقبة بن سمعان دستور داد که آن را ببندد، در این اثناء سپاه کوفه برای جنگ و قتال به طرف امام روی آورد! حر بن یزید ریاحی هنگامی که آن گروه را مصمم به جنگ دید(مقتل الحسین خوارزمی، 2، 9) ، نزد عمر بن سعد آمد و گفت: آیا با حسین جنگ میکنی؟! گفت: آری، بخدا سوگند، قتالی که کمترینش این باشد که سرها و دستها جدا گردد!!
حر گفت: آنچه حسین بیان کرد، برای شما کافی نبود؟! عمر بن سعد گفت: اگر کار بدست من بود، میپذیرفتم، ولی امیر تو عبیدالله نمیپذیرد!! حر بازگشت و مردی از قبیلهاش همراه او بود به نام قرة بن قیس، حر بن یزید به او گفت:ای قرة! آیا اسب خویش را آب دادهای؟ گفت: ندادهام. قره میگوید: من احساس کردم که او میخواهد از جنگ کناره گیرد و اگر از قصدش مرا آگاه میکرد، من هم به او میپیوستم.
پس حر بن یزید کم کم بسوی خرگاه حسین نزدیک میشد، مهاجر بن اوس به او گفت: این چه حالتی است که در تو میبینم؟ حر گفت: بخدا سوگند خود را در میان بهشت و دوزخ میبینم، و بخدا قسم چیزی را بر بهشت بر نمیگزینم اگر چه مرا پارهپاره کرده و در آتشم بسوزانند. سپس بر اسب خود نهیب زده و به امام حسین علیهالسلام پیوست.(مقتل الحسین خوارزمی،2، 10) . و به آن حضرت عرض کرد: ای پسر رسول خدا! جان من به فدای تو باد، من کسی بودم که بر تو سخت گرفته و در این مکان فرود آوردم، و گمان نمیکردم که این گروه با تو چنین رفتار نمایند و سخن تو را نپذیرند، و بخدا سوگند اگر میدانستم که این گروه با تو چنین خواهند کرد هرگز دست به چنین کاری نمیزدم، و من به درگاه خدای بزدگ توبه میکنم از آنچه که انجام دادهام، آیا توبهی من پذیرفته میشود؟ امام حسین علیه السلام فرمود: آری خدا توبهی تو را میپذیرد، پیاده شو! حر بن یزید گفت: من برای تو سواره باشم به از آن است که پیاده شوم، روی این اسب مدتی مبارزه میکنم و در پایان کار فرود خواهم آمد.
امام حسین علیه السلام فرمود: خدای تو را بیامرزد! آنچه را که تصمیم گرفتهای انجام ده. سپس حر مقابل لشکر کوفه ایستاد و گفت:
ای اهل کوفه! مادرتان در سوگتان بگرید، این بندهی صالح خدا را خواندید و گفتید در راه تو جان خواهیم باخت، ولی اینک شمشیرهای خود را بر روی او کشیده و او را از هر طرف احاطه کردهاید و نمیگذارید که در این زمین پهناور به هر کجا که میخواهد، برود، و مانند اسیر در دست شما گرفتار مانده است، او و زنان و دختران او را از نوشیدن آب فرات منع کردید و در حالی که قوم یهود و نصاری از آن مینوشند و حتی بهائم در آن میغلطند، و اینان از عطش بجان آمدهاند! شما پاس حرمت پیامبر را دربارهی عترت او نگاه نداشتید، خدا در روز تشنگی شما را سیراب نگرداند.
در این حال گروهی با تیر بر او حملهور شدند، او پیش آمده و در مقابل امام حسین علیه السلام ایستاد.(اعلام الوری، 238)
هاتف غیب
نوشتهاند که: حر به امام حسین علیه السلام گفت: هنگامی که عبیدالله بن زیاد مرا سوی تو روانه کرد، و از قصر بیرون آمدم، از پشت سر آوازی شنیدم که میگفت: ای حر! شاد باش که به خیری روی آوردی! چون به پشت سرم نگریستم، کسی را ندیدم! با خود گفتم: این چه بشارتی است که من به پیکار حسین علیه السلام میروم؟! و هرگز تصور نمیکردم که سرانجام از شما پیروی خواهم کرد.امام علیهالسلام فرمود: به راه خیر هدایت شدی.(مثیرالاحزان،59)
فرمان یورش
عمرو بن حجاج فریاد برآورد و به سپاه کوفه گفت: ای نادانان!شما میدانید با چه کسانی میجنگید؟! اینان شجاعان و دلاوران کوفه هستند! شما با کسانی میجنگید که خود را آمادهی مرگ ساختهاند! کسی به تنهایی به میدان آنها نرود، اینها تعدادشان کم است و زمان کوتاهی باقی خواهند ماند، بخدا سوگند اگر آنها را سنگباران کنید، کشته خواهند شد!!
عمر بن سعد گفت: راست گفتی، رأی تو صحیح است، کسی را بفرست تا به سپاهیان کوفه بگوید که به تنهایی به میدان آنان نرود.(ارشاد مفید، 2، 103)
امام علیه السلام در این هنگام دست بر محاسن گرفت و گفت: خدا بر قوم یهود آنگاه خشم گرفت که برای او فرزند قائل شدند، و بر امت مسیح آن هنگام که او را یکی از سه خدای خود دانستند، و بر زرتشتیان وقتی که بندگی ماه و خورشید پذیرفتند، و غضب خدا اینک به نهایت رسید دربارهی این قوم که بر کشتن پسر دختر پیغمبر خود یکدل و یکزبان متفق شدند! بخدا قسم آنچه از من میخواهند، اجابت نخواهم کرد تا آنکه در خون خود آغشته به لقای پروردگار نائل شوم.
(الملهوف، 42)
شهادت یاران امام
عمر بن سعد نزدیک به یاران امام شد و ذوید(یا درید که غلام او بود) را صدا کرد و گفت: پرچم را نزدیک آر، او پرچم را نزدیک آورد، پس عمر بن سعد تیر را بر کمان نهاد و بسوی یاران امام انداخت و گفت: گواه باشید که من اول کسی بودم که بسوی آنان تیر انداختم!! سپس دیگران نیز تیر بر کمان نهاده و اصحاب امام را نشانه رفتند(ارشاد مفید، 2،101) ، که بعد از این اقدام، کسی از یاران امام حسین علیه السلام نماند که از آن تیرها به او اصابت نکرده باشد و همین امر باعث شد تا پنجاه تن از یاران امام حسین علیه السلام به شهادت برسند.(بحارالانوار،45، 12)
پس امام علیه السلام به یارانش فرمود: این تیرها فرستادگان این جماعت است! بپاخیزید و بشتابید بسوی مرگی که از آن چارهای نیست، خدای شما را بیامرزد.پس اصحاب آن حضرت قسمتی از روز را پیکار کردند تا آنکه گروه دیگری از یاران امام شهید شدند .(الملهوف،42)
ابنشهرآشوب تعداد شهدای اصحاب امام را در حملهی اول، چهل نفر ذکر کرده است که نام بیست و هشت نفر از آنها را برده است و سپس میگوید: ده نفر از آنها موالی حسین علیه السلام و دو نفر از موالیان امیرالمومنین بودهاند.(مناقب ابم شهر آشوب، 4، 113)
نزول یاری
ز امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: از پدرم شنیدم که میفرمود: چون اصحاب امام علیه السلام با سپاه عمر بن سعد درگیر شدند و آتش جنگ برافروخته شد، به فرمان خدا فرشتگان آسمانها بر امام حسین فرود آمدند، و این مسأله امام را بر سر دو راهی قرار داد: پیروزی بر دشمنان و یا ملاقات خدا و شهادت، و آن بزرگوار، ملاقات خدا را برگزید.(کافی، 1، 465)
پس از آنکه گروهی از یاران امام علیه السلام که نامشان را قبلا یادآور شدیم در اولین حمله جان باختند و شربت شهادت نوشیدند، نوبت فداکاری به دیگر اصحاب و همچنین اهل بیت آن حضرت از بنیهاشم رسید که هر کدام به میدان رزم شتافته و به استقبال شمشیرها و نیزهها رفتند و لباس سرخ شهادت را به قامت خود پوشاندند و به لقاء الهی و رضوان خدا پیوستند و در جوار رحمت و الطاف حق آرمیدند
نماز ظهر
چون وقت نماز ظهر فرا رسید، مردی از یاران آن حضرت به نام ابوثمامهی صیداوی [1] به آن حضرت عرض کرد: ای ابا عبدالله! من به فدایت شوم، این گروه به ما نزدیک شدهاند و بخدا سوگند که پیش از تو من باید کشته شوم و دوست دارم چون خدا را ملاقات میکنم با تو نماز خوانده باشم! امام حسین علیه السلام سر بسوی آسمان برداشت و فرمود: نماز را تذکر دادی، خدای تو را از نمازگزاران قرار دهد. آنگاه امام حسین علیه السلام زهیر بن قین و سعید بن عبدالله را گفت در جلوی آن حضرت بایستند تا او نماز ظهر بگذارد، پس امام علیه السلام با نیمی از یارانش نماز خوف بجای آوردند.(بحارالانوار،45، 21)
سعید بن عبدالله در جلوی امام ایستاد و امام نمازگزارد و او در اثر تیرباران دشمن به روی زمین افتاد در حالی که میگفت: خدایا! این گروه را لعنت کن همانند لعن قوم عاد و ثمود، و سلام مرا به پیامبرت برسان؛ همچنین میگفت:پرودگارا! این زخمها را برای درک ثواب تو در راه نصرت فرزند پیامبر تو بر جان خود خریدم. آنگاه به طرف امام التفاتی کرده گفت: آیا به عهد خود وفا کردم ای پسر رسول خدا؟! امام علیه السلام فرمود: آری تو در بهشت پیشاپیش من قرار خواهی داشت.
او در حالی به شهادت رسید که سیزده تیر غیر از زخم نیزه و شمشیر بر بدنش فرورفته بود، و چون امام علیه السلام از نماز فارغ شد به اصحابش فرمود: ای انصار من! این بهشت است که دربهای آن به روی شما باز شده و نهرهای آن جاری میوههای آن آماده است، و این پیامبر خداست و اینان شهدایی که در راه خدا کشته شدهاند، منتظر قدوم شمایند، و شما را به بهشت بشارت میدهند، پس از دین خدا و دین پیامبر حمایت و از حرم پیامبر دفاع کنید.اصحاب به امام عرض کردند: جانهای ما فدای تو باد و خونهای ما نگاهدارندهی خون تو، بخدا سوگند که هیچ گزندی به تو و حرم تو نمیرسد مادامیکه از ما کسی زنده باشد. (تنقیح المقال ، 2، 28)
عمرو بن عبدالله بن کعب از تابعین بود و مردی دلاور و از شخصیتهای شیعه بشمار میرفت. از اصحاب امیرالمؤمنین بود و در جنگها با آن حضرت شرکت می کرد، و بعداز امیر المومنین از اصحاب امام حسن مجتبی علیه السلام گردید و در کوفه ماند، و چون معاویه مرد، به امام حسین علیه السلام نامه نوشت و او را دعوت کرد و از جملهی فرماندهان مسلم بن عقیل بود که با سپاهیان خود عبیدالله بن زیاد را در قصر دارالاماره محاصره کرد، و چون مردم از اطراف مسلم پراکنده شدند ابوثمامه بصورت مخفیانه زندگی میکرد و ابن زیاد شب و روز در جستجوی او بود! او با نافع بن هلال در اثنای راه به امام حسین علیه السلام ملحق گردید و در روز عاشورا پس از آنکه با امام حسین نماز گزارد به آن حضرت عرض کرد: یا ابا عبدالله!تصمیم گرفتهام که به یاران خویش ملحق شوم، و ناخوش دارم که زنده بمانم و تو را کشته ببینم.
امام علیه السلام به او اذن داد و فرمود: ما هم بعد از ساعتی به شما ملحق میشویم؛ پس او سرگرم نبردی شدید با سپاه کفر شد تا بر تن او جراحات زیادی رسید و در این احوال مردی به نام قیس بن عبدالله صائدی که پسر عموی او بود و با ابوثمامه سابقهی دشمنی داشت او را به قتل رساند؛ و شهادت او بعد از شهادت حر بن یزید ریاحی بود.(ابصار العین،69)
خطاب امام به یارانش
امام علیه السلام اصحاب خود را مخاطب قرار داد و فرمود:پایداری کنید ای بزرگ زادگان!
مرگ بمانند پلی است که شما را از سختیها و دردهای دنیا بسوی بهشت وسیع و نعمت دائم الهی عبور میدهد. کدامیک از شما ترک زندان به امید آرمیدن در قصر را نمیپسندید؟! پدرم از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم برایم حدیث کرد که فرمود: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ جسر مؤمن است بسوی بهشت و پل کافر است بسوی جحیم، نه به من دروغ گفته شده و نه من دروغ میگویم.(معانی الاخبار،274)
اصحاب امام حسین علیه السلام در رفتن بسوی میدان و مبارزه و شهادت برابر آن حضرت بر یکدیگر سبقت میگرفتند.(مثیر الاحزان، 67) و مبارزهی سختی کردند تا اینکه روز به نیمه رسید، حصین بن نمیر که فرماندهی تیراندازان سپاه کوفه را بر عهده داشت چون مقاومت اصحاب امام را دید، به سپاه پانصد نفری خود دستور داد تا یاران امام را تیرباران کنند.
در اثر این تیراندازی، تعداد دیگری از اصحاب امام علیه السلام مجروح و تعدادی از اسبها نیز از پای درآمدند. چون تعداد یاران امام حسین علیهالسلام اندک بود لذا هر یک نفر از آنان که به شهادت میرسید، جای خالی او در میانهی اصحاب کاملا نمایان میشد، ولی از سپاه دشمن بعلت کثرت، هر تعدادی که از آنها کشته میشد، در ظاهر نقصانی پدید نمیآمد.(ارشاد مفید، 2، 104)
امام حسین علیه السلام روی به عمر بن سعد کرد و گفت: برای آنچه که امروز تو مشاهده میکنی روزی خواهد بود که تو را آزرده خواهد کرد.
سپس امام علیه السلام دستش را بسوی آسمان بلند کرد و گفت: ای خدا! اهل عراق ما را فریفتند و با ما خدعه کردند و با برادرم حسن بن علی کردند آنچه کردند؛ خدایا! شیرازهی امور آنان را از هم بگسل.(طبقات ابن سعد، 72)
ادامه مبارزه یاران امام
عمر بن سعد چون دید که او و یارانش توان مقاومت در مقابل امام علیه السلام و اصحابش را ندارند، افرادش را فرستاد تا خیمهها را از جانب راست و چپ از جا بکنند تا بتوانند یاران امام را محاصره کنند. برای رویاروئی با این حیلهی جنگی، اصحاب امام در گروههای سه نفره و چهار نفره افراد دشمن را که در حال کندن خیمهها و غارت کردن آنها بودند از دم تیر و شمشیر میگذراندند و اسبهای آنها را از پای در میآوردند، پس عمر بن سعد دستور داد تا خیمهها را بسوزانند!! امام علیه السلام فرمود: بگذارید آنها را بسوزانند تا به دست خود راه عبور خود را بسته باشند. و همانگونه که امام پیشبینی فرمود، شد.(کامل ابن اثیر، 4، 69)
حمله به خیمه ها
سپاهیان تحت امر شمر، طبق دستور ابن سعد به آتش زدن خیمهها مشغول شدند و شمر به خیمهی امام نزدیک شد و با نیزه بسوی خیمه اشاره رفت و فریاد زد: آتش بیاورید تا این خیمه را با کسانی که در آن هستند بسوزانم!!
اهل حرم در حالی که فریاد میزدند، از خیمه بیرون ریختند، امام حسین علیه السلام بر سر شمر فریاد زد: ای پسر ذیالجوشن! تو آتش طلب میکنی که خیمهی مرا با اهل بیتم بسوزانی؟! خدا تو را در آتش عذاب خود بسوزاند. حمید بن مسلم که در آنجا حضور داشت به شمر گفت: پناه میبرم به خدا! آتش زدن خیمهها سزاوار نیست، آیا میخواهی این کودکان معصوم و زنهای بیپناه را در آتش بسوزانی و به دست خود اسباب عذاب ابدی خود را فراهم سازی؟! بخدا قسم که اکتفا به کشتن مردان اینها، امیر تو را خوشحال میکند! چه نیازی به کشتن کودکان و زنان است؟!
شمر پرسید: تو کیستی؟ حمید بن مسلم از بیم جان، خود را معرفی نکرد تا از گزند او در امان باشد.(تاریخ طبری، 5، 438) شبث بن ربعی به شمر گفت: تو را تا به این حد قسی القلب نمیشناختم و رفتاری از این زشتتر از تو ندیده بودم، آیا تصمیم داری که با زنان مقابله کنی و آنها را بترسانی؟! در این هنگام شمر- لعنة الله علیه- بازگشت.(البدایه و النهایه، 8، 198)
ضحاک بن عبدالله مشرقی
این مرد از جمله کسانی است که از سعادت شهادت محروم ماند و از امام اذن خواست و بازگشت و بعضی از وقایع را او نقل کرده است. او از قبیله همدان بود و در میان راه به امام حسین علیه السلام و یارانش پیوست. چون یاران امام علیه السلام شهید شدند و آن حضرت تنها ماند نزد امام آمد و گفت: من با شما بودم و میخواستم تا وقتی که اصحاب وفادارت به شهادت نرسیدهاند، از شما دفاع کنم، اکنون که همه رفتند و شما تنها ماندهاید، من در خود قدرت دفاع از شما را نمیبینم، اجازه ده تا از راهی که آمدهام بازگردم!!
امام علیه السلام به او اجازه داد و او فرار را بر قرار ترجیح داد و جاسوسان عمر بن سعد سر راه را بر او گرفتند، و هنگامی که او را شناختند رهایش کردند و او از کربلا رفت!(انساب الاشراف،3)
توصیف یاران امام از زبان دشمن
به یکی از کسانی که در سپاه کوفه حضور داشت، گفته شد: وای بر تو! چرا او فرزند پیغمبر را کیستی؟! آن مرد گفت: دهانب خرد باد! تو اگر میدیدی آنچه که ما در کربلا دیدیم، تو هم همین کار را میکردی! آنها دست به قبضهی شمشیر میبردند و مانند شیران غرنده به ما حمله میکردند و خود را در دهن مرگ میانداختند! امان قبول نمیکردند، رغبتی به مال و منال دنیا نداشتند! هیچ چیزی نمیتوانست در میان ایشان و مرگ فاصله بیندازد. اگر با آنها نمیجنگیدیم، همهی ما را از دم شمشیر میگذرانیدند، چگونه میتوانستیم از جنگ کردن با آنها خودداری کنیم؟!!
(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، 3، 263)
امام و آخرین لحظات
امام علیه السلام به خیمه آمد و فرزندش عبدالله را نزد وی آوردند، آن حضرت او را در دامان خود نشانید، در این اثناء مردی از بنیاسد تیری پرتاب کرد و آن طفل را شهید ساخت، پس امام علیه السلام خون آن طفل را گرفت و چون دستش پر شد آن را روی زمین ریخت (برخی گفته اند به آسمان ریخت و برنگشت.)و فرمود:پرودگارا! اگر باران آسمان را از ما منع فرمودی خیر ما را در این خون قرار ده و انتقام ما را از این گروه ستمگر بگیر. آنگاه آن طفل را آورده و در کنار دیگر شهدا قراد داد .( ارشاد مفید، 2، 108)
در نقل دیگری آمده است که: امام علیه السلام مقابل خیمهها آمد و به زینب گفت: فرزند کوچکم را نزد من آرید تا با او وداع کنم، پس او را گرفته و صورتش را نزدیک آورد تا او را ببوسد، حرملة بن کاهل اسدی تیری رها کرد و گلوی آن کودک را درید و او را قربانی کرد؛ و شاعر چه زیبا این مضمون را در قالب نظم عربی ریخته است:
لله مفطور من الصبر قلبه و لو کان من صم الصفا لتفطرا
و منعطف اهوی لتقبیل طفله فقبل منه قبله السهم منحرا.
پس امام علیه السلام به زینب فرمود: کودک را بگیر، آنگاه دست خود را زیر خون گلوی او گرفت و چون دستش پر از خون شد بسوی آسمان پاشید و گفت: «هون علی ما نزل بی انه بعین الله» «چون خدا میبیند آنچه که از بلا بر من نازل شد، بلا بر من آسان گشت» (نفس المهموم، 349)
هشام بن محمد کلبی نقل کرده است که: چون امام علیه السلام سپاه کوفه را دید که در ریختن خونش اصرار میورزند، قرآن را گرفته و آن را باز کرد و روی سر نهاد و فریاد برآورد: بین من و شما کتاب خدا و جدم محمد رسول الله، ای قوم! خون مرا به چه چیز حلال میشمارید؟
در این حال امام حسین علیه السلام نظر کرد و طفلی را دید که از تشنگی میگرید، او را روی دست گرفته و گفت: ای جماعت! اگر به من رحم نمیکنید پس به حال این کودک شیرخوار رحم آوردید. در این اثناء مردی از سپاه کوفه با تیری آن کودک بیگناه را بقتل رساند امام حسین علیه السلام با مشاهدهی این احوال میگریست و میفرمود: «اللهم احکم بیننا و بین قوم دعونا لینصرونا فقتلونا» «خداوند!! داوری کن در میان ما و اینان که ما را دعوت کردند تا به یاریمان بشتابند ولی شمشیرهای خود را به روی ما کشیدند». بعضی ذکر کردهاند که ندائی در آسمان شنیده شد که: ای حسین! کودک را به ما بسپار که در بهشت برای او شیردهندهای هست.(تذکره الخواص، 143)
پس از اینکه آن طفل شهید شد امام حسین علیه السلام با غلاف شمشیر نزدیک خیمه قبر کوچکی را حفر کرد و او را با همان حالت به خاک سپرد.(ابصارالعین، 24)
و نقل شده است که بر جنازهی او نماز گزارد و او را به خون خود آغشته ساخت و بعد دفن نمود.(نفس المهموم،351/ مقتل الحسین مقرم، 273)
نوزاد شهید
امام علیه السلام در حالی که بر اسب خود سوار و عازم میدان بود، کودکی را که در همان ساعت متولد شده بود نزد آن حضرت آوردند، امام علیهالسلام در گوش فرزند خود اذان گفت: و کام او را برداشت، در آن هنگام تیری بر حلق آن طفل اصابت نموده و او را به شهادت رسانید. امام حسین علیه السلام تیر را از حلقوم آن طفل بیرون کشید و کودک را به خونش آغشت و گفت: بخدا سوگند تو گرامیتراز ناقهای (ناقهی صالح) در پیشگاه خدای تعالی و جد تو رسول خدا گرامیتر از صالح پیغمبر است نزد خدا؛ آنگاه جنازهی خونآلود کودک را آورده و نزد سایر فرزندان و برادرزادگانش نهاد(تاریخ یعقوبی،2، 245).
تعداد شهدا
اهل تاریخ در عدد شهدای اهل بیت اختلاف کردهاند که به برخی از آن اقوال اشاره میکنیم:
1- «17نفر» این تعداد از امام صادق علیه السلام نقل شده است.در حدیثی آمده است که آن حضرت فرمود: خونی است که خدا آن را طلب خواهد کرد آنان که از اولاد فاطمه شهید شدند و مصیبتی همانند مصیبت حسین نیست که با او هفده نفر از اهل بیت خود شهید شدند و در راه خدا صبر پیشه ساخته و خالصانه جان باختند.
و از محمد بن حنفیه نقل شده است که: هفده نفر با حسین کشته گشتند که همهی آنها از فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین علیه السلام میباشند.
در زیارت ناحیه نام هفده نفر شهید ذکر شده از اهل بیت و شیخ مفید هم همین تعداد را ذکر کرده و شاید همین اقرب باشد.
2- «16نفر» این قول از حسن بصری نقل شده است که میگوید: با حسین بن علی شانزده نفر کشته شدند که همانند و نظیری در روی زمین نداشتند.
3- «15نفر» این تعداد را مغیره بن نوفل در شعری که در مرثیهی آنان سروده ذکر کرده است.
4- «19نفر»
5- «20نفر»
6- «23نفر»
7- «23نفر» از اولاد فاطمه بنت اسد.
8- «78نفر» این را نسابه سید ابومحمد الحسین حسینی ذکر کرده و شاید تعداد تمام شهدای کربلا باشد نه شهدای اهل بیت.
9- «30نفر» که حدیث عبدالله بن سنان آمده است.
10- «13نفر» این را مسعودی در مروج الذهب ذکر کرده است.
11- «14نفر» این عدد را خوارزمی ذکر کرده.(حیاه الامام الحسین ، 3، 309)
استغاثه امام
چون امام علیه السلام بدنهای پاک و پارهی یارانش را دید که بر روی خاک کربلا افتاده است و دیگر کسی نمانده است که از او حمایت کند و نیز بیتابی اهل بیت را مشاهده فرمود، در برابر سپاه کوفه ایستاد و فریاد برآورد که:
هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد یخاف الله فینا؟ هل من مغیث یرجو الله فی اغاثتنا؟ هل من معین یرجو ما عندالله فی اغاثتنا؟ (حیاه الامام الحسین، 3، 274)
آیا کسی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ و آیا خداپرستی در میان شما وجود دارد که دربارهی ظلمی که بر ما رفته است از خدا بترسد؟ و یا کسی هست که به فریادرسی ما به خدا دل بسته باشد؟ و یا کسی هست که در کمک کردن به ما چشم امید به اجر و ثواب الهی دوخته باشد؟
زنان حرم وقتی که این را از امام علیه السلام شنیدند صدای آنها به گریه بلند شد.(الملهوف، 51)
و امام سجاد علیه السلام چون استغاثهی پدر را شنید، از خیمه بیرون آمد و او آنچنان بیمار بود که نمیتوانست شمشیر خود را حمل کند و با این ضعف مفرط بسوی میدان حرکت کرد در حالی که امکلثوم از پشت سر او را صدا میزد که: ای فرزند برادرم! باز گرد، و آن حضرت میگفت: ای عمه! مرا بگذار که در برابر پسر رسول خدا مبارزه کنم. امام حسین علیه السلام فرمود: ای خواهر! او را نگاهدار که زمین خالی از نسل آل محمد نشود.(بحارالانوار،45، 46)
این استغاثهی امام علیه السلام در دل دشمن اثری نگذشت، از همین رو امام علیه السلام مقابل اجساد مطهر یارانش آمد و فرمود:
یا حبیب بن مظاهر! و یا زهیر بن القین! و یا مسلم بن عوسجة! و یا ابطال الصفاء! و یا فرسان الهیجاء! مالی انادیکم فال تسمعون؟! و ادعوکم فلا تجیبون؟! و انتم نیام ارجوکم تنتبهون، فهذه نساء آل الرسول فقد علا هن من بعدکم النحول، فقوموا عن نومتکم ایها الکرام و ادفعو عن آل الرسول الصغاة اللئام.(المفید فی ذکری السبط الشهید،115)
ای حبیب بن مظاهر! و ای زهیر بن قین! و ای مسلم بن عوسجه! ای دلیران و ای پا در رکابان روز کارزار! چرا شما را ندا میکنم ولی کلام مرا نمیشنوید؟! و شما را فرامیخوانم ولی مرا اجابت نمیکنید؟! شما خفته و من امید دارم که سر از خواب شیرین بردارید که اینان پردگیان آل رسولند که بعد از شما یاوری ندارند، از خواب برخیزید ای کریمان و در برابر این عصیان و طغیان از آل رسول دفاع کنید. در بعضی از روایات آمده است که آن بدنهای پاک به حرکت درآمدند تا به ندای امام مظلوم خود لبیک گفته باشند و به زبان حال و یا به لسان قال میگفتند: «ما برای اجرای فرامین تو حاضریم و در انتظار مقدم مبارک تو هستیم»
وصیت امام به امام سجادعلیهماالسلام
از امام سجاد علیه السلام نقل شده است که فرمود: پدرم در روز شهادتش مرا به سینه چسبانید در حالی که خون از سراپایش میجوشید و به من فرمود: ای فرزندم! ای فرزندم این دعا را که تعلیم میکنم حفظ کن که آن را مادرم فاطمهی زهرا علیها السلام به من تعلیم کرد و او از رسول خدا و رسول خدا از جبرئیل نقل کردهاند. هنگامی که حاجت بسیار مهم و غمی بزرگ و امری عظیم و دشوار به تو رو کند بگو:
«بحق یس و القرآن الحکیم و بحق طه و القرآن العظیم، یامن یقدر علی حوائج السائلین، یامن یعلم ما فی الضمیر، یا منفسا عن المکروبین، یا مفرجا عن المغمومین، یا راحم الشیخ الکبیر، یا رازق الطفل الصغیر، یا من لا یحتاج الی التفسیر صل علی محمد و آل محمد و افعل بی کذا و کذا» (نفس المهموم، 347)
وداع امام
در این هنگام امام علیه السلام برای وداع بسوی خیام آمد و فرمود: «یا سکینة! یا فاطمه! یا زینب! یا امکلثوم! علیکن منی السلام!».سکینه فریاد برآورد: ای پدر! آیا تن به مرگ دادهای؟! امام علیه السلام فرمود: چگونه چنین نباشد کسی که نه کمک کنندهای دارد و نه یاوری؟ سکینه گفت: ای پدر! ما را به حرم جدمان بازگردان! امام علیه السلام فومود: اگر مرغ قطا را رها میکردند میخوابید.(این مثل را جایی به کار می برند که کسی مجبور بر انجام کاری شود که خود آنرا مکروه بدارد.) خانمهای حرم با شنیدن سخنان امام به زاری و شیون پرداختند، امام علیه السلام آنها را ساکت فرمود و روی به امکلثوم نمود و گفت: ای خواهر! تو را وصیت میکنم که خوددار باشی آنگاه سکینه فریادکنان بسوی امام آمد، و آن حضرت سکینه را بسیار دوست میداشت، او را به سینه چسبانید و اشک او را پاک کرد و گفت:
سیطول بعدی نیا سکینه فاعلمی منک البکاء اذا الحمام دهانی
لا تحرقی قلبی بدمعک حسرة مادام منی الروح فی جثمانی
فاذا قتلت فانت اولی بالذی تأتیننی یا خیرة النسوان . (نفس المهموم، 346)
نبرد امام
نگاه امام علیه السلام در حالی که شمشیرش را برهنه کرده بود در برابر سپاه دشمن ایستاد و این اشعار را قرائت میفرمود:
انا ابن عل الطهر من آل هاشم کفانی بهذا مفخرا حین افخر
و جدی رسول الله اکرم من مشی و نحن سراج الله فی الخلق نزهر
و فاطم امیمن سلالة احمد و عمی یدعی ذا الجناحین جعفر
و فینا کتاب الله انزل صادقا و فینا الهدی و الوحی بالخیر یذکر
و نحن امان الله للناس کلهم نطول بهذا فی الانام و نجهر
و نحن ولاة الحوض نسقی و لا تنا بکاس رسول الله ما لیس ینکر
و شیعتنا فی الناس اکرم شیعة و مبغضنا یوم القیامة یخسر.(الاحتجاج، 2، 103)
سپس آنان را به مبارزه طلبید و هر کس به میدان قدم مینهاد او را بقتل میرسانید تا گروه زیادی از دشمن را کشت، پس بر میمنهی سپاه حمله کرد و میگفت:
الموت اولی من رکوب العار و العار اولی من دخول النار
آنگاه بر میسره حملهور میشد و میفرمود:
انا الحسین بن علی آلیت ان لا انثنی
احمی عیالات ابی امضی علی دین النبی .( مقتل الحسین مقرم، 274)
نوشتهاند: امام علیه السلام هزار و نهصد و پنجاه نفر از سپاه دشمن را به استثنای مجروحان بقتل رسانید تا اینکه عمر بن سعد فریاد برآورد: وای بر شما!میدانید با چه کسی مبارزه میکنید؟! این فرزند علی ابن ابی طالب کشندهی عرب است! [6] ! پس از همه سوی بر او بتازید؛ پس از صدور این فرمان صد و هشتاد نفر با نیزه و چهار هزار نفر با تیر به آن حضرت حملهور شدند.
(مناقب ابن شهر آشوب، 4، 110) امام علیه السلام بر اعور سلمی و عمرو بن حجاج زبیدی که با چهار هزار نفر بر شریعه نگهبان بودند حمله کرد و اسب خود را در شریعهی فرات راند، و چون اسب سر در آب برد که بنوشد امام فرمود: تو تشنهای و من تشنه و الله که آب ننوشم تا تو آب نخوری، و چون اسب سخن امام را شنید سر برداشت و آب ننوشید! گویا سخن امام را فهمید. امام حسین علیه السلام فرمود:بنوش که من نیز بنوشم! پس امام علیه السلام دستش را دراز کرد و مشتی از آب را برداشت.شمر به امام گفت: بخدا سوگند که به آن دسترسی پیدا نخواهی کرد. پس مردی به امام علیه السلام گفت: فرات را میبینی که همانند شکم ماهیان جلوه میکند؟ بخدا سوگند که از آن ننوشی تا لب تشنه جان دهی! امام حسین علیه السلام فرمود: خدایا او را تشنه بمیران.
نوشتهاند که: پس از آن ماجرا فریاد میزد: مرا آب دهید! آب برایش میآوردند و آنقدر مینوشید که از دهانش میریخت، باز فریاد میزد: مرا سیراب کنید! تشنگی مرا کشت! و چنین بود تا جان داد.(مقاتل الطالبیین، 86)
برخی هم گفتهاند که: در آن هنگام سواری گفت: ای ابا عبدالله!تو از خوردن آب لذت میبری در حالی که حریم تو را غارت میکنند؟!
پس امام از شریعه بیرون آمد و بر آن قوم حمله کرد تا خود را به خیمهی آلالله رسانید و دید که سراپردهاش هنوز از دستبرد دشمن در امان مانده است.(مناقب ابن شهر آشوب، 4، 58)
آخرین خطبه امام
امام علیه السلام در آخرین خطبهی خود با بیانی بلیغ و رسا دشمنان را از مفتون شدن به دنیا و مغرور شدن به آن بر حذر داشت، و از نوشتهی مورخان چنین بر میآید آن حضرت به فاصله کوتاهی پس از ایراد این خطبهی پرشور به شهادت رسید، و آن خطبه چنین است:
عباد الله اتقوا الله و کونوا من الدنیا علی حذر فان الدنیا لو بقیت لاحد و بقی علیها احد لکانت الانبیاء احق بالبقاء و الولی بالرضاة و ارضی بالقضاء، غیر ان الله تعالی خلق الدنیا للبلاء و خلق اهلها للفناء، فجدیدها بال و نعیمها مضمحل و سرورها مکفهر و المنزل بلغة و الدار قلعة، فتزدوا فان خیر الزاد التقوی و اتقوا الله لعلکم تفلحون.(حیاه الامام الحسین، 3، 282)
ای بندگان خدا! تقوی خدا پیشه سازید و از دنیا حذر کنید، اگر دنیا برای کسی باقی میماند و کسی در دنیا جاویدان بود انبیای الهی سزاوارترین مردم به بقاء و اولی به رضا و خوشنودی و راضیتر به قضاء الهی بودند، ولی خدای تعالی دنیا را برای بلاء و آزمایش آفریده است و اهل آن را برای فنا خلق فرموده، هر چیز نو و جدید آن کهنه میشود و نعمتهای آن از بین میرود و سرور آن به تلخی مبدل گردد؛ دنیا منزل ماندن نیست بلکه محل توشه برگرفتن است، پس توشه برگیرید که بهترین توشهها تقوی است و تقوای خدا را پیشه سازید تا رستگار شوید.
آخرین وداع امام
سپس امام علیه السلام برای بار دوم به خیام آمد و با اهل بیت خود وداع فرمود و آنان را به صبر و شکیبائی فراخواند و به ثواب و اجر الهی وعده داد و فرمان داد که لباسهای خود را پوشیده و آمادهی بلا شوند و به آنان فرمود:خود را برای سختیها مهیا کنید و بدانید که خدای تعالی حافظ و حامی شماست و بزودی شما را از شر دشمنان نجات خواهد داد، و عاقبت امر شما را ختم به خیر خواهد نمود و دشمنان شما را به انواع بلاها گرفتار خواهد ساخت و در عوض رنجها و سختیهایی که میکشید شما را از انواع تعمتها و کرامتها برخوردار خواهد کرد، پس شکوه مکنید و سخنی نگوئید که از قدر و ارزش شما بکاهد.(نفس المهموم، 355)
آنگاه فرمود: لباسی را برای من آرید که کسی در آن طمع نکند تا آن را زیر لباسهایم بپوشم که از بدنم بیرون نیاورند، پس لباس کوتاهی را برای او آوردند، آن حضرت فرمود: نه، این لباس اهل ذلت است؛ آنگاه لباس کهنهای را گرفته و آن را پاره نمود و در بر کرد.(الملهوف، 51)
پس سروالی را از حبره طلب نمود و آن را چاک زده و پوشید، و چنین کرد که آن را بیرون نیاورند. و چون خواست به طرف میدان رود التفاتی بسوی دخترش که از زنان جدا گشته و در گوشهای میگریست و ندبه میکرد، نمود، امام علیهالسلام نزد او آمد و او را تسلی داد و این زبان حال اوست:
هذا الوداع عزیزتی و الملتقی یوم القیامة عند حوض الکوثر
فدعی البکاء و للاسار تهیئی و استشعری الصبر الجمیل و بادری
و اذا رایتینی علی وجه الثری دامی الورید مبضعا فتصبری.
حمله ددمنشانه
آنگاه عمر بن سعد فریاد برآورد و به سپاه کوفه گفت: مادامی که حسین در کنار خیمهها با اهل بیت خود مشغول وداع است بر او حمله کنید! که اگر از آنان فارغ شود شما را از هم بطوری پراکنده کند که میمنه از میسره باز شناخته نشود!پس بر آن حضرت حمله کرده و او را تیرباران نمودند بگونهای که تیرها از میان طناب چادرها و خیمهها میگذشت و پیراهن بعضی از زنان را پاره میکرد، پس امام علیهالسلام بر سپاه دشمن حمله کرد و همانند شیر خشمگین بر آنان تاخت در حالی که از هر طرف باران تیر میبارید و آن بزرگوار سینهاش را سپر آن تیرها قرار میداد. (مقتل الحسین مقرم، 277) در این هنگام امام علیه السلام به سپاه کوفه فرمود: برای چه با من مقاتله میکنید؟ آیا حقی را ترک کردم یا سنتی را تغییر دادهام؟ و یا شریعتی را تبدیل کردهام؟!
آن جماعت پاسخ دادند نه! ولی با تو قتال میکنیم بخاطر کینهای که از پدرت داریم! و آنچه با پدران و پیرمردان ما در روز بدر و حنین کرده است.(الامام الحسین و اصحابه، 306)
چون امام علیه السلام این سخن را از آن گروه شنید به سختی گریست و بعد به طرف راست و چپ نگریست ولی کسی از انصارش را ندید مگر اینکه خاک بر پیشانی آنها نشسته و شهید شده بودند.(ذریعه النجاه گرمرودی، 134).
امام علیه السلام ایستاد تا لحظهای استراحت نماید در حالی که در اثر مبارزه و شدت گرما توانش کم شده بود، ناگاه سنگی بر پیشانی مبارکش اصابت کرد، پس لباس خود را گرفت که خون را از صورتش پاک نماید تیری سه شعبه آهنین و مسموم بر سینهی مبارکش- و بر اساس بعضی از روایات- بر قلب مبارک حضرتش نشست.امام حسین علیه السلام فرمود:
«بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله» و سر بسوی آسمان برداشت و گفت: خدایا! تو میدانی اینان کسی را میکشند که روی زمین فرزند پیامبری جز او نیست؛ سپس تیر را گرفته از پشت بیرون آورد و خون همانند ناودان جاری شد، آنگاه دستش را زیر آن زخم گرفته، چون از خون لبریز شد به آسمان پاشید و از آن خون قطرهای بازنگشت باز دست مبارکش را از خون پر کرده و بر صورت و محاسنش مالید و فرمود: همینگونه باشم تا جدم رسول خدا را ملاقات کنم و بگویم: ای رسول خدا! مرا این گروه کشتند.(بحارالانوار ، 45، 53) در برخی نقل ها است که حضرت چنین فرمود: "خدایا تو شاهد باش که فلانی و فلانی مرا کشتند" . که این جمله شاید اشاره به خلفای اولی و دومی باشد.( مقتل الحسین مقرم)
حمله به خیمه ها
سپس باز هم آن حضرت با دشمن مقاتله میکرد تا اینکه شمر بن ذیالجوشن آمد و بین او و خیمهها و اهل بیت آن حضرت حائل شد.( ؛ امام علیهالسلام بر سپاه کوفه فریاد زد و فرمود: وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان! اگر شما را دینی نیست و از روز معاد باکی ندارید لااقل در دنیا آزاده باشید، اگر از نژاد عرب هستید به حسب خود بازگردید! شمر ندا کرد: چه میگوئی ای پسر فاطمه؟! امام علیه السلام فرمود: من با شما مقاتله میکنم و شما با من جنگ دارید، زنان را گناهی نیست، به این گروه تجاوزگر خود سفارش کن تا زنده هستم متعرض حرم من نشوند.شمر گفت: این چنین خواهیم کرد ای پسر فاطمه! آنگاه رو به لشکرش کرده و فریاد زد:از حرم و سراپردهی این مرد دور شوید و آهنگ خود او کنید! که بجان خودم سوگند او کفو کریمی است!
پس سپاه کوفه با سلاح متوجه آن حضرت گردیده و آن بزرگوار بر آنها حمله میکرد و آنان بر آن حضرت یورش میبردند و در آن حال در طلب جرعهای آب بود که نیافت تا هفتاد و دو زخم بر بدنش وارد شد. (الملهوف، 50 / بحارالانوار، 45،51).
و گفته اند: آنقدر تیر به بدن مبارکش اصابت کرده بود که زره آن حضرت همانند خارپشت پر از تیر شده بود، و تمام این تیرها در قسمت جلو وپیش روی آن حضرت بود.(مناقب، 4، 111)
پس مدتی نسبتا طولانی از روز سپری شد و مردم از کشتن آن حضرت پرهیز کرده و هر کدام این کار را به دیگری واگذار مینمودند، در این هنگام شمر فریاد زد: وای بر شما! مادرتان در عزایتان بگرید! چه انتظاری دارید؟ او را بکشید.پس از هر جانب به او حملهور شدند.(کامل ابن اثیر،ج4)
بعضی نوشتهاند که: امام حسین علیه السلام سه ساعت از روز روی زمین افتاده بود و به آسمان نظر میکرد و میگفت: «صبرا علی قضائک لا معبود سواک، یا غیاث المستغیثین»، پس چهل نفر از لشکر بسوی امام شتافتند تا سر از بدنش جدا سازند و عمر بن سعد میگفت: در کشتن او شتاب کنید.
شبث بن ربعی در حالی که شمشیر در دست داشت نزدیک امام آمد که سر از تن آن بزرگوار جدا نماید، آن حضرت نظری به او نمود که او شمشیر را رها کرده و در حالیکه فریاد میزد فرار کرد. (تظلم الزهراء، 211). و چون امر بر حسین سخت شد سر بسوی آسمان برداشت و گفت:
اللهم متعالی المکان عظیم الجبروت شدید المحال غنی عن الخلائق عریض الکبریاء قادر علی ما تشاء قریب الرحمة صادق الوعد سابغ النعمة حسن البلاء قریب اذا دعیت محیط بما خلقت قابل التوبة لمن تاب الیک قادر علی ما اردت تدرک ما طلبت شکور اذا شکرت ذکور اذا ذکرت ادعوک محتاجا و ارغب الیک فقیرا و افزع الیک خائفا و ابکی مکروبا و استعین بک ضعیفا و اتوکل علیک کافیا اللهم احکم بیننا و بین قومنا فانهم غرونا و خذلونا و غدورا بنا و نحن عترة نبیک و ولد حبیبک محمد صلی الله علیه وآله وسلم الذی اصطفیته بالرسالة و ائتمنته علی الوحی فاجعل لنا من امرنا فرجا و مخرجا یا ارحم الراحمین.(مقتل الحسین مقرم، 282)
ای خدای بلند مرتبه و دارای قدرت و سلطنتی عظیم و تدبیر و عقابی شدید، بینیاز از خلائق و دارای کبریائی پهناور و گسترده و بر هر چه خواهی قدرت داری رحمت تو قریب و به وعدهی خود عمل خواهی کرد، نعمت تو تمام و بلای تو نیکو، چون خوانده شوی نزدیک و بر مخلوقات احاطه داشته و توبهی تائب را میپذیری، بر هر چه اراده کنی نیرومند و بر آنچه خواهی کنی توانا، چون تو را سپاس گویند سپاس جزا دهی و چون تو را یاد کنند یادشان کنی، تو را میخوانم در حالی که محتاجم و رغبت بسوی تو دارم در حالی که فقیرم، به تو پناه میبرم در هراس و ترس و میگریم در سختیها، و از تو کمک میگیرم در حال ضعف، و بر تو توکل میکنم و مرا کافی است.خدایا! بین ما و قوم ما تو حکم فرما، اینان ما را فریفته و ما را تنها گذاشتند و با ما غدر نمودند و ما عترت پیامبر توایم و فرزند حبیب تو محمد که او را به رسالت برگزیدی و او را امین وحی خود قرار دادی، پس برای ما قرار ده از امر ما فرج و گشایشی ای مهربانترین مهربانان.
مناجات امام
امام علیه السلام در آخرین لحظات عمر شریفش با خدا راز و نیاز نموده با این جملات مناجات میکرد:
صبرا علی قضائک یا رب لا اله سواک یا غیاث المستغثین مالی رب سواک و لا معبود غیرک صبرا علی حلمک یا غیاث من لا غیاث له یا دائما لا نفاد له یا محیی الموتی یا قائما علی کل نفس بما کسبت، احکم بینی و بینهم و انت خیر الحاکمین.(مقتل الحسین مقرم،283)
بر قضا و حکم تو ای خدا صبر پیشه سازم، خدایی بحز تو نیست ای فریادرس استغاثه کنندگان! پروردگاری برای من غیر تو نیست و معبودی بجز تو ندارم، بر حکم تو صبر میکنم ای فریادرس کسی که جز تو فریادرسی ندارد و ای کسی که ابدی و دائمی هستی و مردگان را زنده میکنی، ای آگاه و شاهد و ناظر بر تمام کردار و افعال مخلوق خود! تو در میان من و این گروه حکم کن که تو بهترین حکم کنندگانی.
شهادت حضرت
هنگامی که در اثر کثرت جراحات و تشنگی ضعف بر آن بزرگوار مستولی گردید، شمر فریاد زد: چرا منتظر هستید؟ حسین جراحات زیادی برداشته و نیزهها او را از پای درآورده است، از هر طرف بر او حمله کنید، مادرانتان در عزای شما بگرید!
پس از هر طرف بر او حملهور شدند، حصین بن تمیم تیری بر دهان آن حضرت زد و ابوایوب غنوی تیری بر حلق نازنینش و زرعه بن شریک ضربتی بر کتف امام وارد ساخت و سنان بن انس نیزهای به سینهی مبارک آن حضرت زد و صالح بن وهب نیزهای بر پهلوی آن بزرگوار وارد کرد که آن حضرت بر گونهی راست روی زمین افتاد، آنگاه آن حضرت نشست و تیر را از حلق شریفش بدر آورد، در این حال عمر بن سعد به امام نزدیک شد.(بحار الانوار، 45، 55/ الملهوف)
زینب کبری از خیمه بیرون آمد و فریاد میزد: وا اخاه! وا سیداه! وا اهل بیتاه! ای کاش آسمان بر زمین سقوط میکرد و ای کاش کوهها خرد و پراکنده بر هامون میریخت .(الملهوف، 51).
پس بر عمر بن سعد فریاد زد: وای بر تو! ابو عبدالله را میکشند و تو تماشا میکنی؟ او هیچ جوابی نداد! زینب فریاد برآورد و گفت: وای بر شما! آیا در میان شما مسلمانی نیست؟ باز هیچکس پاسخی نداد(ارشاد مفید، 2، 112). و بعضی نقل کردهاند که: عمر بن سعد اشکش جاری گردید ولی صورتش را از زینب برگرداند.(کامل ابن اثیر، 4، 78)
ماجرای هلال بن نافع
هلال میگوید: ما با اصحاب عمر بن سعد ایستاده بودیم که ناگهان دیدیم کسی فریاد میزد: ای امیر! بشارت که اینک شمر حسین را به قتل رساند!
هلال میگوید: من میان دو صف آمدم و جان دادن امام را تماشا میکردم! بخدا قسم هیچ کشته بخون آغشتهای را نیکوتر و درخشنده رویتر از او ندیدم، نور چهرهی او و زیبائی هیئت او اندیشهی قتل وی را از یاد من ببرد و در آن حال شربتی از آب میخواست، شنیدم مردی میگفت: هرگز آب نخوری تا بر آتش درآئی و از حمیم آن بنوشی و امام را شنیدم در پاسخ میفرمود: من نزد جدم میروم و در بهشت در کنار او خواهم بود و از آب گوارا بنوشم و از آنچه شما با من کردید بدو شکایت کنم.
پس همهی جماعت در غضب شدند که گوئی خداوند در دل آنها رحمت نیافریده بود و من گفتم: بخدا قسم دیگر در هیچ کار با شما شریک نشوم!(نفس المهموم،366)
لحظات پایانی
پس زمانی گذشت و هر کس که نزدیک آن بزرگوار میشد و کشتن امام برای او ممکن بود، بازمیگشت و کراهت داشت که آن حضرت را به قتل برساند، سپس شخصی که او را مالک بن نمیر کندی میگفتند و او مردی شقی و بیباک بود نزدیک امام آمد و شمشیری بر سر مبارک آن بزرگوار زد که برنس را قطع کرده و به سر مبارک آن حضرت رسید که خون جاری گردید. امام حسین علیه السلام آن برنس را انداخت و کلاهی را طلب کرد و بر سر گذاشت و به آن مرد فرمود: هرگز با آن دست غذا و آب نخوری و خدا تو را با ظالمان محشور گرداند! آن مرد کندی برنس امام را برداشت و بعد از آن همیشه در فقر و مسکنت بسر میبرد و دستانش مانند آدمهای شل، از کار افتاد.(انساب الاشراف، 3،203). و چون آن بزرگوار از اسب به روی زمین فرود آمد خواست بر جانب راست بخوابد از کثرت جراحات ممکن نشد سپس بر پهلوی چپ خواست بخوابد اما نشد پس مقداری از رمل و خاک را گرد آورد و همانند بالشی درست کرده و سر بر آن نهاد و سپاه کوفه در حیرت بودند که او در چه حالتی است؟ بعضی میگفتند: او از دنیا رفته است و بعضی میگفتند: توان جنگ کردن ندارد. (المفید فی ذکری السبط الشهید، 123)
دستورشهادت امام
عمر بن سعد به مردی که در طرف راست او بود گفت: وای بر تو!پیاده شو و او را به قتل برسان، خولی بن یزید سرعت کرده تا سر امام را جدا سازد، سنان بن انس نخعی لعنة الله پیاده شد و با شمشیر بر گلوی شریف آن حضرت میزد و میگفت: و الله! من سر تو را جدا میکنم و میدانم تو پسر رسول خدا هستی و پدر و مادرت بهترین مردم است، سپس سر مقدس آن بزرگوار را از بدن جدا کرد. (الملهوف، 52)
قاتل امام
1- «شمر بن ذیالجوشن» ابن عبدالبر از خلیفه بن خیاط نقل کرده است: آن کسی که امام حسین را به قتل رساند شمر بن ذیالجوشن است و امیر لشکر عمر بن سعد بوده است (الاستیعاب، 1، 395) و نوشته است که: شمر در خشم شد و روی سینهی مبارک امام نشست و محاسن آن بزرگوار را گرفت، چون خواست امام را بقتل برساند امام لبخندی زد و فرمود: ایا مرا میکشی و میدانی من کیستم؟ شمر گفت: تو را خوب میشناسم، مادرت فاطمهی زهرا و پدرت علی مرتضی و جدت محمد مصطفی است، تو را میکشم و باکی ندارم!! پس امام را با دوازده ضربهی شمشیر به شهادت رساند و سر مبارک آن حضرت را جدا کرد.(بحارالانوار، 45، 56)
2- «سنان بن انس نخعی» او به خولی گفت: سر حسین را از بدن جدا کن، خولی چون خواست چنین کند فتوری در او پیدا شد و لرزه بر اندامش افتاد، سنان او را گفت: «فت الله عضدک!» «خدا بازویت را سست گرداند از چه میلرزی؟» پس خود پیاده گشت و سر امام را جدا ساخته و او را به دست خولی داد! (کامل ابن اثیر ، 4، 78 /انساب الاشراف، 3، 203)
3- «خولی بن یزید» او بر امام یورش برد و سر مقدس آن بزرگوار را جدا نمود و نزد عبیدالله بن زیاد برد و گفت:
اوقر رکابی فضة و ذهبا انی قتلت الملک المحجبا
قتلت خیر الناس اما و ابا و خیرهم ان ینسبون نسبا . (الاستیعاب، 1، 393 و مناقب ، ج4)
فریاد ملائک آسمانها
چون امام علیه السلام به شهادت رسید ملائکه آسمان به شیون آمدند و گفتند:
پروردگارا!این حسین برگزیدهی تو و فرزند پیامبر توست. پس خداوند عز و جل تمثال حضرت قائم علیه السلام را برا ی ملائکه ظاهر گردانید و فرمود: به این قائم از خون حسین انتقام خواهم گرفت.(کافی، 1، 465)
اوی میگوید: کنیزی از ناحیهی خیام امام حسین علیه السلام بیرون آمد، مردی به او گفت: یا امة الله! مولای تو کشته شده است.
خبر شهادت امام
آن کنیز میگوید: من با سرعت بسوی بانوی خود به حرم بازگشتم و فریاد زدم و زنان حرم نیز بپاخاسته و همراه من فریاد زدند.(الملهوف، 55)
همه از خیمهها بیرون دویدند ولی سالار زینب را ندیدند
آخرین شهید
سوید بن مطاع در میان شهداء در اثر جراحات زیاد افتاده بود(ظاهرأ او در حملهی اول در اثر تیرهای دشمن روی زمین افتاده و از هوش رفته بود)وقتی به هوش آمد شنید که میگویند: قتل الحسین! «حسین کشته شد» در خود احساس سبکی کرد که میتواند برخیزد و با او حربهای بود و شمشیر او را گرفته بودند، پس با همان حربه ساعتی با دشمن مقاتله کرد تا او را عروة بن بطان و زید بن رقاد به قتل رسانیدند و او آخرین نفر از اصحاب امام حسین بود که شهید گردید. (کامل ابن اثیر،4، 79 / انساب الاشراف، 3، 204)
اسب امام
پس اسب آن حضرب شیهه کشان و گریان به جانب خیمهها شتافت در حالی که پیشانی خود را به خون امام علیه السلام آغشته نموده بود. (الفتوح ، 5،20) .
از امام باقر علیه السلام نقل شده است که اسب میگفت:
«الظلیمة الظلیمة من امة قتلت ابن بنت نبیها» «وای از ستم امتی که فرزند دختر پیامبر خود را کشتند» و با همان فریاد رو به خیمهها آورد.(مقتل الحسین مقرم، 283)
و در زیارت ناحیه آمده است:
فلما رأین النساء جوادک مخزیا و نظرن سر جک علیه ملویا برزن من الخدور ناشرات الشعور عل الخدود لا طمات الوجوه سافرات و بالعویل داعیات و بعد العز مذللات و الی مصرعک مبادرات، و الشمر جالس علی صدرک و مولغ سیفه علی نحرک قابض علی شیبتک بیده دابح لک بمهنده.(زیارت ناحیه بحارالانوار، 98، 317)
پس چون بانوان حرم اسب تو را با آن هیئت و بدون سوار مشاهده نمودند که زینش واژگون و یالش پر از خون است از خیمهها بیرون آمدند در حالی که موهای خود را پریشان و بر صورت خود سیلی میزدند و نقاب از چهرها میافکندند و به صدای بلند شیون میکردند و بسوی قتلگاه میشتافتند در همان حال شمر ملعون بر سینهی مبارکت نشسته بود و محاسن شریفت را در یک دست گرفته و با دست دیگر با خنجر سر از بدنت جدا میکرد.
پس از شهادت امام
پس از شهادت آن بزرگوار، سپاه کوفه سه تکبیر گفتند! زمین به سختی لرزید و شرق و غرب تاریک شد و مردم را زلزله و برق فروگرفت و آسمان خون بارید و هاتفی از آسمان ندا کرد که: بخدا سوگند امام فرزند امام و برادر امام و پدر امامان، حسین بن علی کشته شد.
(ذریعه النجاه ، 147) راوی گفت: در آن وقت غبار شدید توأم با تاریکی و طوفان سرخی که امکان دیدن نمیگذاشت آسمان را فراگرفت که آن گروه گمان کردند عذاب بر آنها نازل گردیده و ساعتها ادامه داشت. (الملهوف، 53).
امام صادق علیه السلام به زراره فرمود: ای زراره! آسمان چهل روز بر حسین علیه السلام خون گریست و زمین چهل روز به سیاهی گریست و خورشید تا چهل روز به گرفتگی و سرخی گریست و کوهها از هم پاشید و فروریخت و دریاها متلاطم گشت . ( بحارالانوار، 45، 206)
داود بن فرقد از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که حضرت فرمود: چون حسین بن علی علیه السلام شهید شد آسمان نیلگون گردید تا یک سال؛ سپس فرمود: آسمان و زمین بر حسین بن علی علیه السلام یک سال گریست و بر یحیی بن زکریا نیز گریسته بود، و سرخی آسمان همان گریهی آن است. (بحارالانوار، 45، 210)
در «اثبات الوصیه» مسعودی آمده است: روایت شده است که آسمان چهارده روز بر حسین علیه السلام گریست؛ سؤال شد که: علامت گریهی آسمان چه بوده است؟ در پاسخ گفتند: خورشید در میان سرخی طلوع و غروب میکرد. (اثبات الوصیه ،167)
و سیوطی نقل میکند که: چون حسین بن علی کشته شد تا هفت روز نور خورشید بر دیوارها زرد رنگ بود و بعضی از کواکب با بعضی دیگر برخود کردند، و روز عاشورا که آن حضرت شهید شد خورشید گرفت و آفاق آسمان تا شش ماه سرخگونه بود. (تاریخ الخلفاء، 207)
خلاد میگوید: بعد از شهادت حسین علیه السلام تا مدتی خورشید چون طلوع میکرد بر دیوارها و ساختمانها صبح و عصر آثار سرخی به چشم میخورد و مردم هر سنگی را بر میداشتند زیر آن خون تازه بود!
ابوقبیل میگوید چون حسین علیه السلام کشته شد خورشید آن چنان گرفت و که ستارگان نیمهی روز ظاهر گردیدند تا اینکه ما گمان کردیم قیامت برپا شده است. (مختصر تاریخ ابن عساکر، ج7)
و در صواعق ابنحجر از ترمذی نقل کرده است: ام سلمه پیامبر را در خواب دید در حالی که بر چهره و سرش غبار و گرد نشسته و میگریست، علت آن را پرسید، پیامبر فرمود: هم اکنون حسین را کشتند. (الاامام الحسین و اصحابه، 336)
از امام صادق علیه السلام روایت شده است که: چون حسین بن علی را به شمشیر زدند و از اسب افتاد و مردم برای جدا کردن سر مبارک او شتاب کردند، از عرش منادی فریاد زد: ای امتی که بعد از پیامبر خود متحیر و گمراه شدهاید! خداوند شما را به اضحی و فطر موفق ندارد.
( علل الشرایع، ج2، ص 76). مردم مدینه شامگاه آن روز که حسین علیه السلام کشته شد هاتفی را شنیدند که میگفت:
مسح الرسول جبینه فله بریق الخدود
ابواه من علیا قریش وجده خیر الجدود. (البدء و التاریخ، 6، 13)
تاریخ شهادت امام
امام حسین علیه السلام در روز جمعه دهم محرم سال 61 هجری بعد از نماز ظهر به شهادت رسید و در آن هنگام از سن مبارکش 56 سال و چند ماه گذشته بود. (مقاتل الطالبیین، 78)
بلاذری نقل کرده است که: شهادت آن حضرت روز شنبه بوده است مصادف با عاشوراء، و گفته شده که روز جمعه بوده است.(انساب الاشراف، 3، 187)
و ابن شهرآشوب نیز روز شنبه دهم محرم را روز شهادت آن بزرگوار نقل نموده، سپس میگوید: گفته شده است که روز جمعه بعد از نماز ظهر بوده، و گفته شده که روز دوشنبه بوده است.
( مناقب، 4، 77)
تعداد زخم های امام
روایت شده است که در پیراهن آن بزرگوار یکصد و چند نشانه از تیر و نیزه و شمشیر مشاهده شد، و از امام صادق علیه السلام نقل شده که: بر بدن امام حسین علیه السلام جای سی و سه زخم نیزه و سی و چهار زخم شمشیر پیدا کردند.(الملهوف، 54 / انساب الاشراف، 3، 203)
پس از شهادت امام
گفتهاند: پس از شهادت امام علیه السلام، سپاه دشمن برای به یغما بردن لباسهای امام از یکدیگر سبقت گرفتند.
طبری از ابومخنف نقل کرده است که: لباسهای امام را از بدن مبارکش بیرون آوردند! سراویل آن حضرت را بحر بن کعب تمیمی گرفت! (در الملهوف روایت نموه که او زمینگیر و پاهای او خشک شد و از حرکت ماند)، و پیراهن او را اسحاق بن حیاة حضرمی برداشت و پوشید (پس موی او ریخت و پیسی گرفت)، و عمامهی آن بزرگوار را احبش بن مرثد و یا جابر بن یزید بر سر بست (و دیوانه شد)، و برنس آن حضرت را که از خز بود مالک بن بشیر کندی به یغما برد و چون همسرش از این جریان آگاهی یافت بین ایشان نزاع در گرفت (او نیز فقیر و مستمند باقیماندهی عمرش را زندگی کرد)، و زره«بتراء» آن بزرگوار را عمر بن سعد برداشت! و جون مختار او را کشت آن زره را به قاتل او ابی عمره واگذار نمود. و زره دیگر آن حضرت را مالک بن نمیر گرفت و پوشید(و مجنون گردید)، قطیفهی آن بزرگوار را قیس بن اشعث برداشت که از جنس خز بود و پس از آن او را قیس قطیفه نامیدند (و خوارزمی نقل کرده است او به مرض جذام گرفتار شد و افراد خانوادهاش از او کناره میگرفتند و او را در مزبله انداختند تا اینکه مرد و سگها گوشت بدن او را قبل از مرگ خوردند). و کفش آن حضرت را مردی از قبیلهی بنیاود برداشت که او را اسود میگفتند، و شمشیر او را مردی از قبیلهی بنینهشل گرفت و پس از آن به دست حبیب بن بدیل افتاد، و در الملهوف آمده که این شمشیر به غارت رفته غیر از ذوالفقار است که آن از ذخائر نبوت و امامت است.
ابن شهر آشوب میگوید: کمان آن حضرت و متعلقاتش را دحیل بن خثیمه جعفی بن شبیب حضرمی و جریر بن مسعود ثعلبة بن اسود اوسی برداشتند، و انگشتر آن حضرت را- آنگونه که در اکثر مقاتل آمده است- بجدل بن سلیم کلبی برداشت و انگشت آن حضرت را با انگشتر قطع نمود! و این انگشتر غیر از آن انگشتری است که از ذخائر نبوت است زیرا آن را امام حسین علیه السلام آنطوری که شیخ صدوق از محمد بن مسلم نقل کرده است در دست حضرت علی بن الحسین علیه السلام نمود.
محمد بن مسلم میگوید: از امام صادق علیه السلام دربارهی خاتم امام حسین علیه السلام سؤال نمودم که بعد از ایشان بدست چه کسی رسید؟ و به امام عرض کردم که گویا انگشتر آن بزرگوار را دشمن برده است.فرمود: چنین نیست که میگویند، بدرستی که حسین علیه السلام به فرزندش علی بن الحسین وصیت نمود و خاتم خود را در انگشت او نمود و امر را به او واگذار کرد.
(الامام الحسین و اصحابه، 361)
ابن زائده می گوید: دیگر شهدا واصحاب و اهل بیت آن بزرگوار را نیز سپاه کوفه عریان نمودند ولباسشان را به یغما بردند.( بحارالانوار،45، 179)
غارت خیام امام
دشمن در غارت خیمه های حسینی بر یکدیگر سبقت می گرفتند بگونه ای که چادر از سر زنان می کشیدند، دختران آل رسول از سرا پرده ی خود بیرون آمده و همه می گریستند واز فراق عزیزان وبزرگان خویش شیون می کردند.
حمید بن مسلم روایت کرده است که: زنی را دیدم از قبیله ی بنی بکر بن وائل با شوهرش در سپاه عمر بن سعد بود و هنگامی که دید آن گروه بر زنان حسین و خیام آنها یورش برده و غارت می کنند، شمشیری بدست گرفت و بسوی خیام آمده قبیله خود را صدا زد و گفت: ای آل بکر بن وائل! آیا دختران رسول خدا را تاراج می کنند؟ «لا حکم الا لله، یا لثارات رسول الله»«هیچ فرمانی جز فرمان خداوند نیست، به خونخواهی رسول خدا برخیزید»، شوهرش او را گرفت و به جای خود باز گرداند.
راوی گفت: سپاهیان عمر بن سعد زنان را از خیمه ها بیرون نموده و آتش در آن افکندند، که زنان به بیرون دویدند در حالی که جامه هایشان ربوده سر وپای آنها برهنه بود.(الملهوف، 55)
آنگاه یک مرد پستی از سپاه دشمن به ام کلثوم یورش برد وگوشواره ی او را بدر آورد! و آن خبیث در حالی که می گریست متوجه فاطمه بنت الحسین گردید و خلخال از پایش کشید!
دختر امام حسین علیه السلام با تعجب به او گفت: چرا گریه می کنی؟!! او در پاسخ گفت: چگونه نگریم در حالی که اموال دختر رسول خدا را غارت میکنم!
فاطمه بنت الحسین چون این عطوفت را دید به او گفت: پس چنین مکن! آن مرد گفت: هراس دارم دیگری آن را بردارد! (امالی شیخ صدوق ره، مجلس 31، حدیث 2)
پس آنچه در خیام از اموال و امتعه بود به یغما بردند. شمر قطعه طلائی را در خیام یافت آن را به دخترش داد تا برای خود زیوری بسازد! آن طلا را نزد طلا ساز برد و چون آن طلا را در آتش گذاشت از بین رفت. (حیاه الامام الحسین ، 3،301)
حمید بن مسلم میگوید: بخدا سوگند من دیدم که سپاهیان ابنسعد که به خیمهها یورش برده بودند بر سر تصاحب جامههای زنان با آنها نزاع میکردند تا اینکه مغلوب شده و جامهی آنها را میبردند.
شمر با گروهی از پیاده نظام به خیمهی علی بن الحسین علیهالسلام آمدند و او بر فراش خود خوابیده و به شدت بیمار بود، همراهان شمر به او گفتند که: این بیمار را به قتل نمیرسانی؟ حمید بن مسلم میگوید: من گفتم:سبحانالله! آیا نوجوانان هم کشته میشوند؟ این کودک است و بیماری او را بس است؛ پس من اصرار نمودم تا اینکه آنها را از کشتن او باز داشتم.(الارشاد مفید)
شمر گفت ابن زیاد مرا امر کرده است که فرزندان حسین را بقتل برسانم ولی عمر بن سعد در جلوگیری از کشتن او مبالغه کرد؛ خصوصأ چون زینب دختر امیرالمؤمنین از قصد شمر مطلع شد آمد و گفت: او هرگز کشته نشود تا من کشته نشوم، آنگاه دست از او کشیدند.(مقتل مقرم،301)
فاطمه بنت الحسین علیها السلام میگوید: مردی را دیدم که زنان را با سر نیزهی خود تعقیب میکرد، بعضی از آنان به بعضی پناه میبردند! و جامهها و زیور آنان را ربوده بودند! و آن مرد چون مرا دید آهنگ من نمود، گریختم! او مرا دنبال نمود و با نیزه بر من حمله کرد که من بر صورت خود افتاده و بیهوش شدم! و چون به هوش آمدم عمهام امکلثوم را دیدم که بر بالین من نشسته و گریه میکند. (مقتل مقرم، 300)
حمیده دختر مسلم
حضرت مسلم بن عقیل را دختری بود که یازده سال داشت و نام او حمیده و مادرش امکلثوم دختر علی بن ابی طالب علیه السلام است، و بعضی نام او را عاتکه و مادر او را رقیه دختر علی بن ابی طالب علیه السلام گفتهاند، و عمرش هفت سال بود، و در روز عاشورا چون لشکر به خیمهها هجوم بردند به شهادت رسید! ( معالی السبطین، 1، 266)
آتش زدن خیمه ها
در این هنگام دشمن برای سوزاندن خیمههای اهل بیت علیهمالسلام اقدام نمود در حالی که زنان و فرزندان در خیام بودند، پس شعلههایی از آتش آوردند در حالی که یکی از آنها فریاد میزد: «احرقوا بیوت الظالمین!!» «سرا پردهی ظالمین را بسوزانید!!» و ایشان آتش در خیمهها افکندند! دختران رسول خدا از خیمهها خارج شده و میگریختند در حالی که آتش آنها را از پشت سر تعقیب میکرد! بعضی از کودکان یتیم دامن عمه را گرفته تا از آتش محفوظ بمانند و از ظلم دشمنان در امان باشند، و بعضی در بیابان متواری و برخی به آن ستمگرانی که دلهایشان خالی از مهربانی و عطوفت بود استغاثه میکردند.
امام سجاد علیه السلام در طول حیاتش بعد از شهادت امام حسین علیه السلام هر گاه خاطرههای تلخ روز عاشورا را به یاد میآورد با اشک و اندوه فراوان میفرمود: بخدا سوگند هیچگاه به عمهها و خواهرانم نظر نمیکنم جز اینکه گریه گلویم را میگیرد و یاد میکنم آن لحظات را که آنها از خیمهای به خیمهی دیگر میگریختند و منادی سپاه کوفه فریاد میزد که: خیمههای این ستمگران را بسوزانید!(حیاه الامام الحسین، 3، 298)
حمید بن مسلم میگوید: عمر بن سعد نزدیک خیمههای امام آمد، زنان برخاسته و رو در روی او فریاد برآوردند و گریستند، پس او به اصحابش گفت: کسی حق ندارد که در خیمههای این زنان درآید و متعرض این جوان مریض (امام سجاد) شود.زنان از او خواستند تا لباسهای غارت شدهی آنان را به ایشان بازگرداند، تا خود را بپوشانند، عمر بن سعد گفت: کسی که از متاع این زنان چیزی برداشته بازگرداند؛ بخدا سوگند احدی از آن گروه چیزی را باز پس نداد، پس عمر بن سعد گروهی را به خیمه و سراپردهی زنان گماشت و دستور داد آنها را نگهداری کنند تا کسی از خیمهها خارج نگردد و آنان را آزار ندهند. آنگاه عمر بن سعد به چادر خود بازگشت. (ارشاد مفید)
مؤلف کتاب «معالی السبطین» نقل کرده است که: شامگاه روز عاشورا دو طفل در اثر دهشت و تشنگی جان سپردند، و چون زینب کبری برای جمع عیال و اطفال جستجو میکرد آن دو طفل را نیافت تا اینکه آنها را در حالی که دست در گردن یکدیگر داشتند پیدا کرد که آنها از دنیا رفته بودند.(وسیله الدارین، 297)
درخواست جایزه
پس سنان بن انس بر در خیمهی عمر بن سعد آمد و با صدای بلند فریاد زد:
اوقر رکابی فضة و ذهبا انا قتلت الملک المحجبا
قتلت خیر الناس اما و ابا و خیرهم در ینسبون نسبا
و خیرهم فی قومهم مرکبا
عمر بن سعد گفت: گواهی میدهم که تو دیوانهای! و هرگز عاقل نبودهای! بعد دستور داد او را به درون خیمه آورند، و چون سنان بن انس وارد خیمه شد با چوبدستی خود بر او چند ضربه نواخت و گفت: ای احمق! اینچنین سخن میگویی؟!بخدا سوگند اگر ابن زیاد از تو بشنود گردن تو را خواهد زد!! (انساب الاشراف ، 3،205)
اوج رذالت
نگاه عمر بن سعد بحهت امتثال فرمان ابن زیاد، در میان اصحابش فریاد برداشت: «من ینتدب للحسین؟!» «کیست که داوطلب باشد و بر پیکر حسین اسب بتازد تا سینه و پشت او را زیر سم اسبها لگدمال نماید؟!». شمر مبادرت نمود! و اسب بر بدن مطهر امام تاخت! [1] و ده نفر دیگر از سپاه کوفه اجابت کردند که نامهای آنها عبارت است از:
1- اسحاق بن حویه
2- اخنس بن مرثد
3- حکیم بن طفیل
4- عمرو بن صبیح
5- رجاء بن منقذ
6- سالم بن خثیمه جعفی
7- واحد بن ناعم
8- صالح بن وهب
9-هانی بن ثبیت
10- اسید بن مالک
آنان با اسب بر بدن امام تاختند بگونهای که سینهی مبارک آن بزرگوار را درهم کوبیدند.
پس این ده نفر آمدند و در برابر ابن زیاد ایستاده و جایزه طلب کردند، ابن زیاد گفت: شما کیستید؟ اسید بن مالک- یکی از اینان لعنهم الله- گفت:
نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بکل یعبوب شدید الاسر
عبیدالله فرمان داد تا جایزهی ناچیزی به آنها دادند!! (الملهوف، 56)
یاران مجروح امام
بعضی از یاران امام علیه السلام به سبب جراحات در میدان افتاده و سپاه عمر بن سعد آنها را بقتل نرساندند و این افراد عبارت بودند از:
1- سوار بن حمیر جابری، او را در حالی که مجروح شده بود از معرکهی قتال بیرون بردند، و بعد از گذشت شش ماه در اثر جراحات درگذشت.
2-عمر و بن عبدالله، او نیز در میدان جنگ در اثر جراحات افتاده بود که او را انتقال دادند و بعد از یک سال از دنیا رفت.
3- حسن بن الحسن، او فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام و در کنار عموی گرامیش امام حسین علیه السلام با سپاه کوفه مبارزه نمود تا در اثر جراحات به زمین افتاد، و چون
اصحاب عمر بن سعد برای جدا کردن سرها آمدند او را دیدند که رمقی در بدن دارد، مردی به نام اسماء بن خارجه که از اقوام مادری او بود از کشتن او مانع شد و او را با خود به کوفه برد و جراحات او را معالجه کرد تا اینکه التیام یافت، آنگاه از کوفه به مدینه منتقل گردید.(حیاه الامام الحسین، 3، 312)
تعداد شهدای کربلا
«هفتاد و دو نفر» این تعداد را بلاذری نقل کرده است و میگوید:تمام کسانی که با حسین علیه السلام کشته شدهاند از اصحاب و یاران او هفتاد و دو مرد بوده است. (انساب الاشراف، 3، 205) . و شیخ مفید رحمة الله همین تعداد را ذکر کرده است و میگوید امام حسین علیه السلام با اصحابش صبح روز عاشورا آمادهی قتال شدند و با امام حسین علیه السلام سی و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده بودند. (ارشاد مفید، 2، 95)
همین عدد را ابن اثیر در تاریخش آورده است ( کامل ابن اثیر،4، 10)
همین تعداد را محمد بن جریر طبری شیعی در «دلائل الامامه» نقل کرده است(دلائل الامامه ، 71) و همین قول مشهور است.
2- «هشتاد و هفت نفر» این تعداد را مسعودی نقل کرده و میگوید:جمیع کسانی که با حسین علیه السلام در روز عاشورا کشته شدهاند در کربلا هشتاد و هفت نفر بودهاند. (مروج الذهب، 3،61)
3- «شصت و یک نفر» بعضی روایت کردهاند که در آن روز تعداد شهیدان شصت و یک نفر بوده است.(اثبات الوصیه، 126) ولی ممکن است این تعداد اصحاب و یاران امام غیر از شهدای از اهل بیت و بنیهاشم بودهاند که با شهدای بنیهاشم مجموعأ همان قول بعدی خواهد بود.
4- «هفتاد و هشت نفر» این تعداد را سید ابن طاووس نقل کرده است و میگوید: روایت شده است که اصحاب حسین علیه السلام هفتاد و هشت نفر بودهاند(الملهوف، 60)، و با امام علیه السلام هفتاد و نه نفر میشوند و با آن تعدادی که از «اثبات الوصیه» نقل شده و شهدای بنیهاشم تطبیق میکند.
5- «هشتاد و دو نفر» این تعداد را مرحوم مجلسی از محمد بن ابیطالب نقل کرده است.(بحار)
6- «یکصد و چهل و پنج نفر» از امام باقر علیه السلام نقل کردهاند که شهدای کربلا چهل و پنج سواره و یکصد نفر پیاده بودهاند. (نفس المهموم، 236)
یارانی که شهید نشدند:
چند تن از یاران امام علیه السلام بودند که از دست ستمگران مجرمی که تشنهی ریختن خونهای اهل بیت معصومین بودند نجات یافتند که آنان عبارت بودند از:
1- امام زین العابدین علیه السلام، و آن بزرگوار در کربلا مریض بود. شمر خواست آن حضرت را بقتل برساند، زینب علیها السلام آمد و از کشتن او ممانعت کرد.
2- امام محمد بن علی الباقر علیه السلام، آن بزرگوار در واقعهی کربلا کودکی بود دو سال و چند ماه از عمر شریفش بیشتر نگذشته بود.(مقتل الحسین مقرم ، 305)
3- حسن بن الحسن، که مجروح شد و او را به کوفه بردند و معالجه نمودند تا بهبودی یافت.(ارشاد مفید، 2، 25)
4- عمر بن الحسن.
5- زید بن الحسن.
چون اسیران را منتقل کردند این سه نفر از اولاد امام حسن علیهالسلام از جملهی اسراء بودند (مقاتل الطالبیین، 119).
6- قاسم بن عبدالله او یکی دیگر از فرزندان عبدالله بن جعفر طیار است.
7- محمد بن عقیل (حیاه الامام الحسین، 3، 314)
8- عقبة بن سمعان، او غلام حصرت رباب است ، سپاهیان دشمن او را گرفته و نزد عمر بن سعد آوردند، عمر بن سعد او را گفت: تو کیستی؟ عقبه بن سمعان گفت: مملوک و غلامم. او را آزاد نمودند.( انساب الاشراف، 3، 205)
9- موقع بن ثمامهی اسدی، او نیز با امام حسین علیه السلام بود و آنچه تیر داشت بسوی دشمن افکند و با آنان مقاتله کرد، پس گروهی از قبیلهاش آمده و او را امان دادند و نزد آنان رفت، چون عبیدالله از این واقعه آگاه شد او را به «زاره» تبعید نمود.( کامل ابن اثیر، 4، 80)
10- مسلم بن رباح، او با امام حسین علیه السلام بود و آن حضرت را خدمت میکرد و چون امام علیه السلام کشته شد او رهایی پیدا کرده و نجات یافت، و او همان کسی است که بعضی از وقایع کربلا را روایت میکند.(حیاه الامام الحسین،3،313)
11- ضحاک بن عبدالله، در گذشته بیان کردیم که یکی دیگر از کسانی که در کربلا کشته نشد ضحاک بن عبدالله میباشد که مشروحأ جریان امر را ذکر شد.
کسانی که بعد امام شهید شدند:
1- سوید بن ابی مطاع که بیهوش شده شود، چون به هوش آمد و خبر شهادت امام علیه السلام و فریاد کودکان آن حضرت را شنید مقاتله کرد تا شهید شد.
2 و 3- سعد بن الحرث و برادر او ابوالحتوف که در سپاه دشمن بودند، چون امام علیه السلام شهید شد و فریاد اطفال آن حضرت را شنیدند تائب شدند و روی به سپاه کوفه کردند و شمشیر زدند تا به شهادت رسیدند.
4- محمد بن ابی سعید بن عقیل که چون امام حسین علیه السلام بر روی زمین افتاد و فریاد عیال و کودکان بلند شد او هراسان به درب خیمه آمد، او را لقیط یا هانی به شهادت رساند.(ابصار العین)
کشته های دشمن
حجم خسارات و تلفات دشمن بغایت سنگین و زیاد بود. یاران امام علیه السلام با وجود کمی تعدادشان دشمن را تار و مار کرده و ضربات مهلکی بر آنها وارد آورده بودند بگونهای که بعضی از مورخین گفتهاند: خانهای در کوفه نبود مگر آنکه از آن صدای نوحه و گریه بلند بود. در بعضی از مقاتل تعداد کشتگان لشکر عمر بن سعد را هشت هزار و هشتاد نفر ذکر نمودهاند.
(حیاه الامام الحسین، 3، 315)
البته با توجه به شجاعت فوقالعادهی امام علیه السلام و برادران و فرزندان و دیگر عزیزان او، و نیز ایثار و فداکاری اصحاب آن حضرت، این تعداد مبالغهآمیز بنظر نمیرسد، بعنوان نمونه تنها امام علیه السلام یکهزار و نهصد و پنجاه تن را به قتل رسانیده است(مناقب ابن شهر آشوب، 4، 110) ؛ همچنین حضرت عباس بن علی علیه السلام وقتی یک تنه حمله نمود به شریعه که از آن چهار هزار نفر محافظت مینمودند همه از هم گسیختند و تعداد زیادی از آنان به خاک مذلت غلطیدند. (مقتل مقرم، 268) که تعداد مقتولین را قبل از ورود به شریعه بر حسب آنچه روایت شده است هشتاد نفر ذکر کردهاند(بحارالانوار، 45، 41) ؛ و لشکر دشمن در برابر حضرت علی اکبر علیه السلام ناتوان و حیران مانده بود و با آنکه تشنه کام بود صد و بیست نفر را به قتل رساند.
(نفس المهموم، 309) ، که بعضی این تعداد را دویست نفر ذکر کردهاند(مقتل مقرم، 259). و همینطور دیگر عزیزان از اهل بیت و اصحاب شجاع و فداکار امام علیه السلام.
مولفین کتابهایی که بعنوان منابع مطالب فوق ذکر گردید:
ابصار العین = شیخ محمد سماوی
اثبات الوصیه = مسعودی
الاحتجاج= طبرسی
الاخبار الطوال = دینوری
الارشاد = شیخ مفید
الاستیعاب = ابن عبد البر
اعلام الوری = فضل بن الحسن طبرسی
اسد الغابه = ابن اثیر
اعیان الشیعه = سید محسن امین
الامالی = شیخ صدوق
الامام الحسین و اصحابه = فضلعلی قزوینی
انساب الاشراف = بلاذری
بحار الانوار = علامه مجلسی
البدء و التاریخ = احمد بن سهل بلخی
البدایه و النهایه = ابن کثیر دمشقی
تاریخ الخلفاء = جلال الدین سیوطی
تاریخ طبری = محمد بن جریر طبری
تاریخ الیعقوبی = احمد بن ابی یعقوب
تتمه المنتهی= شیخ عباس قمی
تحف العقول = ابن شعبه حرانی
تذکره الخواص = سبط ابن جوزی
تظلم الزهراء = رضی القزوینی
تنقیح المقال = علامه مامقانی
جامع الرواه = اردبیلی
حیاه الامام الحسین= باقر شریف القرشی
دلائل الامامه = محمد بن جریر بن رستم طبری
ذریعه النجاه = گرمرودی
سیر اعلام النبلاء= ذهبی
الطبقات = محمد بن سعد
العقد الفرید = ابن عبد ربه اندلسی
عوالم العلوم = علامه بحرانی
الفتوح= ابن اعثم کوفی
الکافی = شیخ کلینی
الکامل فی التاریخ = ابن اثیر
کسف الغمه = اربلی
الکنی و الالقاب = شیخ عباس قمی
مثیر الاحزان = ابن نمای حلی
مختصر تاریخ ابن عساکر= علی بن حسن بن هبه الله
مخزن البکاء = ملا صالح برغانی
مروج الذهب= مسعودی
معالی السبطین = محمد مهدی حائری
المفید فی ذکری السبط الشهید = عبد الحسین آملی
مقاتل الطالبیین= ابوالفرج اصفهانی
مقتل الحسین= سید عبد الرزاق مقرم
الملهوف = سید ابن طاووس
مناقب آل ابی طالب = ابن شهر آشوب
منتخب التواریخ = ملا هاشم خراسانی
المنتظم= ابن الجوزی
نفس المهموم = شیخ عباس قمی
وسیله الدارین = موسوی
ر.ک : کتاب قصه ی کربلای حجت السلام و المسلمین علی نظری منفرد، انتشارات سرور
چقدر عالی و جامع نوشته ای ...اینکه منابع را ذکر کرده ای باعث شد بخوانم