گذری در منازل مکه تا کربلای کاروان حسینی (روایت مصور عاشورا)
روز شمار حرکت امام حسین علیه السلام از مکه ی مکرمه تا سرزمین مقدس کربلا
باتشکر از دوست روایتگر برادر علی ملاکاظمی
بی شک هر یک از منازل مکه تا کربلا بستری برای اندیشیدن است، بستهای از ایدههای ناب عاشورایی تقدیمتان!
حرکت از مدینه به سمت مکه: 28رجب سال 60 ه.ق
ورود به مکه: 3 شعبان سال 60 ه.ق
مدت اقامت در مکه : 4 ماه و 5 روز
حرکت از مکه به سمت عراق: 8 ذیحجه سال 60 ه.ق
ورود به سرزمین کربلا : 2 محرم سال 61 ه.ق
ضمنا فایل "روایت مصور عاشورا" که هر روز در خیمهگاه حسینی در کربلا ارائه میشود به پیوست تقدیم نگاه زائرتان میگردد. (دریافت فایل)
منزل اول : ابطح
«ابطح» محل جریان سیل را گویند، و در اینجا مراد موضعی است بین مکه و منی که به منی نزدیکتر است.
امام حسین علیه السلام در این منزل با یزید بن ثبیط بصری ملاقات کرد.
ماجرا از این قرار بود که چون پیام فراگیر و سرنوشتساز امام به بصره رسید، یزید بن نبیط بصری از افراد سرشناسی بود که به این پیام امام پاسخ مثبت داد و برای آگاهی بیشتر از جریان امور به خانهی ماریه بنت سعد رفت، که آن خانه مرگز شکل گیری حرکتهای شیعی و اجتماع یاران امام بود . یزید بن نبیط که از قبیلهی عبدالقیس بود و ده پسر رشید و دلاور داشت در خانهی همین زن به فرزندان و یاران خود خطاب کرد و گفت که تصمیم خود را گرفته است و بزودی از بصره به طرف مکه حرکت خواهد کرد تا به امام حسین علیه السلام بپیوندد، دو نفر از فرزندان او به نام عبدالله و عبیدالله آمادگی کامل خود را برای همراهی و یاری او در این سفر پر خطر ابراز داشتند.
یاران او گفتند که از سپاه عبیدالله بن زیاد- که برای از بین بردن او و یارانش هیچ تردیدی به خود راه نخواهند داد- بیمناکند! او در پاسخ آنان گفت: بخدا سوگند با این دو فرزند رشید و چابک سوار از دشمن هراسی ندارم. یزید بن نبیط با دو فرزندش بسرعت فاصلهی بصره تا مکه را طی کرد و چون آگاه شد که امام علیه السلام در ابطح (حوالی مکه) بسر میبرد، از مکه به طرف ابطح حرکت کرد، چون به آنجا رسید به او گفتند که امام علیه السلام برای دیدن او به مکه رفته است، او که از اینهمه بزرگواری و فروتنی امام سر از پا نمیشناخت مصمم تر از به مکه برگشت و در منزل خود به زیارت امام نایل آمد و از اینکه امام تا رسیدن او به انتظار نشسته است شعلههای محبت از دلش زبانه کشید و این آیهی مبارکه را بر زبان جاری کرد «بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا» (سوره یونس / 58) .
پس از سلام و خیر مقدم، گزارشی از وضعیت عمومی بصره و همچنین هدف خود را از حرکت به مکه برای امام علیه السلام بازگو کرد، و امام برای او دعای خیر نمود.
یزید بن نبیط و دو فرزند دلاور وفادارش همراه آن حضرت به طرف کربلا حرکت کرد و به اتفاق فرزندانش توفیق شهادت در رکاب امام علیه السلام را پیدا کرد .
منزل دوم: التنعیم
«تنعیم» موضعی است در مکه خارج از حرم در طریق مدینه که اهل مکه برای عمره از آنجا محرم میشوند.
امام علیه السلام چون به «تنعیم» رسید، در آنجا قافلهای را مشاهده نمود که از یمن میآمدند، پس گروهی از آنان با امام همسفر شدند و گروه دیگری جدا گردیده و به راه خود ادامه دادند.
منزل سوم: الصفاح
«صفاح» مکانی است بین حنین و نشانههای حرم ، برجانب چپ کسی که داخل مکه میشود، و در آنجا فرزدق حسین بن علی را ملاقات نمود.
کاروان کربلا به حرکت خود ادامه داد تا به «صفاح» رسید و در آنجا فرزدق شاعر به ملاقات امام شتافت و عرض کرد: هر چه از خدا میخواهید، خداوند به شما عطا کند.
امام حسین علیه السلام رو به او کرده گفت: برای من از مردم عراق صحبت کن.
فرزدق گفت: از مرد آگاهی سئوال فرمودی، دلهای مردم با شماست و شمشیرهای آنان با بنی امیه! و قضا از آسمان فرود آید و هر چه خدا خواهد همان شود.
امام علیه السلام فرمود: راست گفتی، کارها همه با خداست و هر روز او را مشیتی است، اگر قضای الهی بر وفق مراد باشد، ما او را بر نعمتهایش سپاس گزاریم و برای ادای شکر از او توفیق خواهیم؛ و اگر قضای الهی میان ما و آرزوهایمان جدایی افکند، عمل کسی که خالصانه و سرچشمهی آن تقوای الهی باشد، در نزد خدا فراموش نمیشود .
منزل چهارم: وادی العقیق
امام علیه السلام روز شنبه- دوازدهم ذیحجه- به «وادی عقیق» رسیدند.در این منزل،عون و محمد فرزندان عبدالله بن جعفر طیار به خدمت امام رسیدند و با خود نامه ای از پدرشان برای امام آورده بودند که در آن درخواست شده بود که آن حضرت از رفتن به کوفه منصرف شده و به مکه باز گردد، و همزمان با نوشتن نامه، عبدالله بن جعفر نزد عمرو بن سعید- حاکم مکه- رفت و برای امام حسین علیه السلام امان گرفت و آن را به همراه نامهای توسط برادر عمرو بن سعید به خدمت امام علیه السلام فرستاد و خود عبدالله نیز آمد و امام حسین علیه السلام را در «ذات عرق» ملاقات نمود و اماننامه را برای امام قرائت کرد.امام علیه السلام از مراجعت به مکه امتناع ورزیده و فرمود: رسول خدا را در خواب دیدم که مرا فرمان داد تا به حرکت خود ادامه دهم و من چیزی را که رسول خدا فرمان داده است، انجام خواهم داد.
امام، جواب نامهی عمرو بن سعید رانوشته و عبدالله بن جعفر به همراه یحیی بن سعید از امام جدا گردیده در حالی که دو فرزند عبدالله نزد امام علیه السلام ماندند، و به فرزندان خود سفارش کرد تا در ملازمت امام باشند ولی خود عذرخواهی نموده و بازگشت.
منزل پنجم: وادی الصفراء
«وادی الصفراء» از نواحی مدینه و دارای نخل زیاد و زراعت است، این وادی سر راه حجاجی است که به مکه میروند و رسول خدا برا این وادی زیاده بر یکبار عبور نموده و از آنجا تا بدر یک مرحله راه است و در حوالی صفراء کوههای کوچکی وجود دارد.
ورود امام حسین علیه السلام در این منزل مصادف با روز یکشنبه سیزدهم ذیحجه است.
در «حدائق الوردیة» گفته است که: آبهای «وادی صفراء» بسوی «ینبع» جاری میشود، و این وادی متعلق به قبائل جهینه و الانصار و بنیفهر و نهد است.
مجمع بن زیاد و عباد بن مهاجر در منازل «جهینه» در اطراف مدینه بودند، و چون امام حسین علیه السلام از مکه خارج گردید و به این منزل رسید، مجمع و عباد امام علیه السلام را در این منزل ملاقات نمودند و ملازم آن حضرت شده و به دنبال آن حضرت به کربلا آمده و به شرف شهادت نایل آمدند.
منزل ششم: ذات عرق
«ذات عرق» به کسر عین وسکون راء: منزلی است که حاجیان عراق در آنجا محرم می شوند وحد فاصل بین «تهامه» و«نجد» است.
روز دوشنبه چهاردهم ذیحجه امام حسین علیه السلام وارد «ذات عرق» شدند و با مردی از قبیلهی بنیاسد به نام بشر بن غالب ملاقات فرمود و از مردم کوفه سئوال نمود و او پاسخ داد: دلها با شما و شمشیرها با بنی امیه است! امام علیه السلام فرمود: راست گفتی ای برادر اسدی.
ریاشی از راوی این حدیث نقل میکند: من حج بجای آوردم، پس همراهان خود را رها کرده و به تنهایی به راه خود ادامه دادم، در بین راه ناگهان چشمم به چادرها و خیمههایی افتاد، به طرف آنها رفتم و چون نزدیک شدم سئوال کردم: این خیمهها از کیست؟
گفتند: از حسین علیه السلام.
گفتم: فرزند علی و زهرا علیها السلام؟!
گفتند: آری.
از خیمهی آن حضرت سئوال کردم، آن را به من نشان دادند و من به جانب آن خیمه رفتم، امام حسین علیه السلام را مشاهده کردم که بر درب خیمه تکیه نموده در حالی که نوشتهای قرائت میکرد، سلام کردم، امام پاسخ داد، گفتم: یابن رسول الله! پدر و مادرم بفدایت، چه امری باعث شده که در این سرزمین خشک فرود آمدی؟
فرمود: من از بیم این جماعت (بنی امیه) در این مکان منزل نمودم، و اینها نامههای مردم کوفه است، ولی همین صاحبان نامهها مرا خواهند کشت، و چون چنین کنند هر فعل حرام و نکوهیدهای را بدون بیم از عذاب الهی انجام دهند و در این حال خدا کسی را بسوی آنها خواهد فرستاد و آنها را از دم تیغ خواهد گذرانید و به خاک مذلت خواهد نشاند بطوری که ذلیلتر از قوم امه (مراد همان قوم سبا است) شوند.
منزل هفتم: الحاجر من بطن الرمه
بطن الرمة منزلی است که مردم بصره و کوفه در آنجا بهم میرسند و از آنجا متوجه مدینه میشوند.
روز پانزدهم ماه ذیحجه که مصادف با روز سه شنبه بود، امام به «حاجر بطن الرمة» رسید . در این منزل، امام علیه السلام قیس بن مسهر صیداوی- و بعضی گفتهاند که برادر رضاعی خود عبدالله بن بقطر- را بسوی اهل کوفه فرستاد در حالی که ظاهرأ خبر شهادت مسلم بن عقیل (رحمةاللهعلیه) به او نرسیده بود. مضمون نامه این بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم از حسین بن علی بسوی برادرانش از مؤمنین و مسلمین، سلام علیکم، من خدای یکتا را حمد میکنم، اما بعد، نامهی مسلم بن عقیل به من رسید و او به من خبر داده از حسن رأی و تصمیم اشراف و اهل مشورت شما بر یاری کردن ما و طلب حق ما، و من از خدای متعال مسئلت میکنم که در حق ما احسان نموده و شما را اجری بزرگ عطا فرماید. من روز سه شنبه هشتم ذیحجه (روز ترویه) از مکه بیرون آمدم. وقتی فرستادهی من نزد شما رسید در کار خود شتاب کنید و هر چه لازمهی کار است تدارک کنید که در همین روزها من خواهم رسید انشاءالله، و السلام علیکم و رحمة الله».
منزل هشتم: فید
روز چهارشنبه شانزدهم ذیحجه امام به منزل «فید» رسیدند، و این منزل قریهای است در مسیر مکه و کوفه که راه در آنجا نصف میشود، و در «فید» قلعهای است که دارای حصار است و حاجیان در این منزل مازاد آذوقه و اثاثیهی خود را میگذارند تا هنگام مراجعت از مکه برگیرند.
مردم «فید» علوفهی مرکبهای حجاج را در طول سال ذخیره کرده و در موسم حج، به ایشان میفروختند.
منزل نهم : الاجفر
«الاجفر» جمع «جفر» و آن نام چاهی است در آنجا، این منزل بین فید و خزیمیه میباشد. ز مخشری گفته است که در اجفر آبی است برای قبیلهی بنییربوع که بنیجذیمه از بنییربوع گرفتهاند.
امام علیه السلام روز پنجشنبه هفدهم ذیحجه به این منزل رسیدند ، و در آنجا عبدالله بن مطیع عدوی را ملاقات کرد که پیش از امام در آنجا فرود آمده بود، و هنگامی که حسین علیه السلام را دید نزد آن حضرت آمد و گفت: پدر و مادرم فدایت باد ای پسر رسول خدا، چه باعث شده که بدین جا آمدهای؟! امام حسین علیه السلام فرمود: پس از مرگ معاویه، مردم عراق به من نامه نوشتند و مرا دعوت نمودند. عبدالله بن مطیع به حضرت گفت: تو را بخدا قسم ای پسر پیامبر، مگذار تا حرمت اسلام از میان برود، تو را سوگند میدهم که پاس حرمت قریش و عرب را بدار، بخدا قسم اگر این حکومت را که در دست بنی امیه است، طلب کنی، تو را خواهند کشت و پس از تو از هیچکس بیم ندارند، بخدا سوگند که این حرمت اسلام و عرب است که شکسته میشود، پس چنین مکن و به کوفه مرو و خود را در دسترس بنی امیه مگذار!
ولی امام حسین علیه السلام پیشنهاد او را نپذیرفت.
منزل دهم : خزیمیه
«خزیمیه» منزلی از منازل حاجیان است بعد از ثعلبیه، و این منزل منسوب به خزیمة بن خازم است.
امام حسین علیه السلام روز جمعه هجدهم ماه ذیحجه بر این مکان نزول اجلال فرمود و یک شبانه روز در این منزل توقف نمود، صبح هنگام زینب مکرمه علیها السلام به نزد او آمد و گفت: ای برادر! آیا به شما بگویم که شب گذشته چه شنیدم؟!
امام حسین علیه السلام فرمود: چه شنیدی؟
گفت: در نیمههای شب از خیمهها بیرون رفتم، شنیدم هاتفی میگفت:
الا یا عین فاحتفلی بجهد و من یبکی علی الشهداء بعدی
علی قوم تسوقهم المنایا بمقدار الی انجاز وعد
" ای چشم بکوش و از اشک پر شو . کیست بعد از من بر این شهیدان بگرید . قومی که مرگ آنها را با خود می برد چنانچه خدا مقرر نموده تا وعده ی او تحقق یابد."
حسین علیه السلام فرمود: ای خواهر! هر چه را که پروردگار مقدر فرموده است، همان خواهد شد .
منزل یازدهم: شقوق
«شقوق» منزلی است بعد از «واقصه» برای کسی که از کوفه به مکه میرود.
ورود امام علیه السلام در این منزل مصادف با روز یکشنبه بیستم ذیحجه بوده است، زیرا آن حضرت در منزل «خزیمیه» نیز یک شبانه روز اقامت داشتند .
در این منزل، امام حسین علیه السلام مردی را دید که از جانب کوفه میآید و امام از او دربارهی مردم کوفه سئوال نمود، و او وضعیت مردم را بازگو کرد.
امام فرمود: امر، دست خدای متعال است، هر چه خواهد انجام میدهد و پروردگار ما هر روز ارادهای دارد، اگر قضای الهی بر ما نازل شد، ما خدا را بر نعمهایش حمد کرده و از برای شکرش استعانت میطلبیم و اگر قضای الهی میان ما و آرزوهایمان فاصله اندخت، کسی که نیت او خالص است و بر پایهی حق استوار، از رحمت او بدور نباشد.
منزل دوازدهم : زرود
روز دوشنبه بیست و یکم ذیحجه بود که قافلهی امام حسین علیه السلام به «زرود» رسید ، و در آنجا مقداری توقف کرد.
پیوستن زهیر بن قین به قافله امام حسین علیه السلام در این منزل اتفاق افتاد.
او یکی از صدیق ترین و باوفاترین یاران حضرت بود که در روز عاشورا فرمانده ی یکی از جناح های سپاه امام حسین علیه السلام نیز منصوب گردید.
منزل سیزدهم : ثعلبیه
«ثعلبیه» موضعی است بعد از منزل «شقوق» برای کسی که به مکه میرود و این مکان به نام مردی ثعلبه نام از بنیاسد که در آنجا آبی را استخراج نموده، نامیده شده است. و در آنجا قریهای بوده که خراب شده است.
ورود امام حسین علیه السلام در این منزل روز سه شنبه بیست و دوم ذیالحجه الحرام بوده است.
در این منزل خبر شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام توسط دو تن از کوفیان که در راه از کنار قافله امام می گذشتند ، به حضرت رسید.
چون خبر شهادت مسلم بن عقیل به امام رسید، گروهی از همراهان حضرت که به طمع مال و مقام دنیا با امام بودند، از آن حضرت جدا گشته و او را تنها گذاردند و فقط اهل بیت و چند تن از اصحاب باقی ماندند. امام علیه السلام پس از شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل فرمود : خدا مسلم را رحمت کند که بسوی رحمت الهی و بهشت و رضوان خدا شتافت، او مسئولیتی را که بر عهده داشت به نیکی انجام داد ولی هنوز مسئولیت ما باقی است.
مردی در «ثعلبیه» نزد امام حسین علیه السلام آمد و در مورد این آیهی کریمه سئوال نمود (یوم ندعو کل اناس بامامهم) امام فرمود: یعنی پیشوا و امامی که مردم را به راه راست هدایت کند و مردم هم او را اجابت کنند، و امامی که مردم را به گمراهی و ضلالت دعوت کند و مردم نیز به دعوت او پاسخ مثبت دهند؛ گروه اول در بهشت و گروه دوم در آتش خواهند بود و این قول خدای متعال است که (فریق فی الجنة و فریق فی السعیر) .
و نیز در همین مکان مردی از اهل کوفه خدمت امام علیه السلام آمد و آن حضرت به او گفت: بخدا سوگند که اگر تو را در مدینه ملاقات میکردیم اثر جبرئیل را در خانهی خود و نزول او را برای وحی به جدم به تو نشان میدادم، ای برادر کوفی! عموم مردم دانش را از ما برگرفتند و از سرچشمهی علم خاندان ما سیراب شدند، آیا آنها میدانند و ما نمیدانیم؟! این غیر ممکن است.
شخصی از اهل «ثعلبیه» به نام بجیر حدیث کرده است که: امام حسین بر ما در «ثعلبیه» گذشت و من طفل خردسالی بودم، برادرم به امام علیه السلام گفت: ای پسر دختررسول خدا! مردان کمی را در کنار شما میبینم! امام علیه السلام با تازیانهاش به خورجینی که نزد مردی بود، اشاره کرد و فرمود: این پر از نامههای مردم کوفه است.
ابو هره ازدی که از اهالی کوفه است هنگام صبح در «ثعلبیه» خدمت امام علیه السلام شرفیاب شد و عرض کرد: یابن رسول الله! چه کسی شما را از حرم خدا و حرم رسول خدا به اینجا کشانده است؟!
امام حسین علیه السلام فرمود: ای اباهرة! بنی امیه اموال ما را گرفتند و حرمت ما را شکستند و من صبر کردم، و حال در طلب خون من هستند که از حرم امن الهی بیرون آمدم، بخدا سوگند که این گروه ظالم و طاغی مرا خواهند کشت، و خداوند لباس ذلت بر ایشان پوشانیده و شمشیر بران را برای قتلشان فراهم خواهد کرد، و کسی را بر آنها مسلط خواهد نمود که آنها را خوار گرداند تا از قوم سبا ذلیلتر و پریشان احوالتر گردند، که زنی بر آنها حکومت راند و بر اموال و خون آنها رحم نکرد.
همراه شدن با قافله امام و عاقبت مسلمان گشتن عبدالله بن عمیر کلبی ( که برخی وهب نیز او را می نامند.) با مادر( قمر) و همسرش ( هانیه)، در این منزل ذکر شده است.
منزل چهاردهم : زباله
«زباله» منزلی است معروف در طریق مکه بین واقصه و ثعلبیه واقع شده است. امام علیه السلام بهمراه کاروان خود صبح روز چهارشنبه از «ثعلبیه» حرکت کردند ، و در همان روز به منزل زباله رسیدند. بعضی گفتهاند: در این منزل، خبر شهادت عبدالله بن بقطر و مسلم بن عقیل و هانی بن عروه رسید و آن حضرت آن خبر را برای اصحاب بیان کرد و فرمود: خبرناگوار و جانسوزی به ما رسیده و آن اینکه مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبدالله بن یقطر به شهادت رسیدهاند، شیعیان کوفه ما را بییار و یاور گذاشتهاند، هر کس از شما خواهد، میتواند بازگردد و بر او ملامتی نیست چرا که تعهدی نداشته است. همراهان بی وفای امام علیه السلام از گرد او پراکنده شدند و از راست و چپ راه بیابان را پیش گرفتند و تنها همان کسانی که از مدینه همراه امام علیه السلام بودند با تعداد کمی از مردان دیگر که در راه به امام ملحق شده بودند باقی ماندند. امام علیه السلام این کار را برای آن کرد که گروهی از اعراب میپنداشتند که عازم شهری میشوند که مردم آن شهر تحت فرمان امامند، و امام علیه السلام میخواست که همراهانش آگاهانه در این مسیر گام بردارند و بدانند که با چه مشکلاتی مواجه خواهند شد.
منزل پانزدهم : القاع
«قاع» منزلی است در طریق مکه بعد از منزل عقبه برای کسی که به مکه میرود و از آنجا بسوی منزل «زباله» کوچ میکنند.
روز پنجشنبه بیست و چهارم ذیحجه بود که امام علیه السلام وارد منزل «القاع» شدند.
طبری از ابومخنف نقل کرده و او از لوزان که از قبیلهی بنیعکرمه است روایت نموده که: یکی از خویشان او- که شاید نامش عمرو بن لوزان باشد- از امام حسین علیه السلام سئوال کرد: عزم کجا دارید؟ امام علیه السلام فرمود: عازم کوفه هستم.
آن مرد به امام گفت: تو را بخدا سوگند که از این راه باز گرد زیرا تو به استقبال نیزهها و شمشیرها میروی، اگر کسانی که نامه و پیک نزد شما فرستادهاند، هزینهی این جنگ را بر عهده میگیرند و مقدمات کار را از هر جهت برای شما فراهم میآوردند، به نزد آنها برو، که این عزم پسندیدهای است، ولی آنگونه که شما بیان کردید من مصلحت شما را در رفتن بسوی مردم کوفه نمیبینم. امام علیه السلام فرمود: ای بندهی خدا! آنچه را که تو گفتی بر من پوشیده نیست و رأی همان است که تو دیدهای ولی بر مقدرات الهی کسی غالب نخواهد شد.
منزل شانزدهم : عقبه البطن
«عقبه» منزلی است در راه مکه بعد از واقصه و قبل از منزل قاع برای کسی که عزم مکه دارد، و در آنجا آبی است متعلق به قبیلهی بنی عکرمه از بکر بن وائل. روز جمعه بیست و پنجم ذیالحجه الحرام، امام حسین علیه السلام به این موضع رسیده است.
ابن عبد ربه از امام صادق علیه السلام نقل کرده که آن حضرت فرمود: چون حسین بن علی علیه السلام از «عقبة البطن» بالا رفت به یاران خود فرمود: نمیبینم خود را جز اینکه کشته خواهم شد.
اصحاب گفتند: یا ابا عبدالله! علت چیست؟!
فرمود: به سبب آنچه که در خواب دیدم.
اصحاب از خواب امام پرسش کردند.
فرمود: در خواب دیدم سگانی به من یورش میبرند که در میان آنها سگی دو رنگ بود که از همه درندهتر به نظر میرسید .
طلحة بن زید از امام صادق علیه السلام روایت کرده که امام حسین علیه السلام فرمود: سوگند به خدایی که جانم بدست اوست، حکومت بنی امیه برای آنها گوارا نخواهد شد مگر اینکه مرا بکشند، و اینها قاتل من خواهند بود .
منزل هفدهم : شراف
«شراف» به فتح شین، منزلی است بین واقصه و قرعاء و تا احساء هشت میل راه است، و منسوب به قبیلهی بنیوهب است، و در این منزل چاههای زیادی وجود دارد که دارای آب شیرین و گوارایی است.
امام علیه السلام روز شنبه بیست و ششم ذیحجه وارد منزل «شراف» شدند .
کسی که از مکه به طرف کوفه میآید، بعد از «عقبه» به منزل دیگری میرسد به نام «واقصه»، ولی چون در «شراف»، امکانات و خصوصأ آب بیشتر بوده، لذا امام علیه السلام در «واقصه» که آن را «واقصه الحزون» نیز گویند، توقف نکردند و در«شراف» منزل گزیدند. ابومخنف از عبدالله بن سلیم و مردی دیگر از قبیلهی بنیاسد نقل کرده است که: امام حسین علیه السلام در منزل «شراف» فرود آمدند، و سحرگاهان به جوانان دستور دادند که آب زیاد بردارند و از این منزل حرکت کرده و صبح را تا هنگام غروب آفتاب طی طریق نمودند، گویا امام تصمیم داشتند در «قرعاء» که منزل دیگری است از منازل حجاج منزل کنند ، و بعد از آنجا تا «مغیثه» که آخرین منزل حجاز است، و از مغیثه تا «قادسیه» که ابتدئای عراق است، کوچ کنند.
عبیدالله بن زیاد چون از حرکت امام حسین علیه السلام بسوی کوفه آگاه شد، حصین بن تمیم را- که رئیس شرطه او بود- به «قادسیه» فرستاد و او لشکرش را در فاصلهی «قادسیه» تا «خفان» و «قطقطانیه» تا «لعلع» و نیز از «واقصه» تا راه شام و راه بصره مستقر کرد تا راهها را دقیقأ زیر نظر بگیرند بطوری که اگر کسی از آن محدوده خارج و یا پا در آن محدوده بگذارد، اطلاع یابند.
امام علیه السلام بسوی عراق میآمد تا اینکه گروهی از اعراب را در راه ملاقات کرد و از آنها سئوال فرمود، گفتند: ما چیزی جز این نمیدانیم که ما نمیتوانیم وارد و خارج شویم. امام علیه السلام در همان مسیر، ادامهی راه دادند.
گفتهاند که حصین بن تمیم با چهار هزار نفر مرد نظامی به منطقه اعزام شده بود که از جملهی آنها حر بن یزید ریاحی بود که نزدیک به هزار نفر همراهش بودند.
و در روایت دیگری آمده است که: حر بن یزید ریاحی بهمراه هزار سواره از کوفه جداگانه به منطقه اعزام شده بود.
ابومخنف از آن دو نفر مرد اسدی نقل کرده است: در میانهی راه هنگام ظهر ناگهان مردی فریاد زد: الله اکبر! امام حسین علیه السلام نیز تکبیر گفت و فرمود: برای چه تکبیر گفتی؟
آن مرد گفت: درخت خرما در این مکان مشاهده میکنم!
آن دو مرد اسدی گفتند: در این مکان درخت خرمایی وجود ندارد!
امام علیه السلام به آنها فرمود: شما چه میپندارید؟
گفتند: اینها طلایه داران لشکر دشمن و گردنهای اسبان آنهاست.
امام علیه السلام فرمود: من نیز آنها را میبینم.
پس امام علیه السلام فرمود: آیا در این منطقه پناهگاهی وجود دارد که ما بدانجا رویم و این پناهگاه در پشت سر ما قرار گیرد و دشمن در روبروی ما تا با آنها فقط از یک جانب روبرو شویم؟
گفتند: آری، در ناحیهی چپ، منزلی است به نام «ذوحسم».
پس امام علیه السلام به قسمت چپ جاده به طرف «ذوحسم» روی آورد، سپاه دشمن نیز به طرف این منزل میتاخت ولی امام علیه السلام و همراهان زودتر به این منزل رسیدند.
منزل هجدهم : ذوحسم
ذوحسم به ضم حاء و فتح سین و یا به ضم سین، و این نام کوهی است که نعمان بن منذر در آنجا شکار میکرده است. روز یکشنبه مطابق با بیست و هفتم از ماه ذیحجه، امام علیه السلام وارد این منزل شد و دستور داد که خیمهها را در این مکان برپا کردند.
حر بن یزید با هزار سوار هنگام ظهر از گرد راه فرارسید و برابر امام علیه السلام با لشکریانش قرار گرفت ، امام رو به اصحاب خود کرد و فرمود: این گروه را سیراب کنید و اسبان آنان را نیز آب دهید!
یاران امام علیه السلام فرمان بردند و لشکریان دشمن حتی اسبان آنان را نیز سیراب کردند! .
علی بن طعان میگوید: من از جمله یاران حر بن یزید بودم که در آخرین لحظات به او پیوستم، امام چون تشنگی من و اسبم را مشاهده کرد، فرمود: «انخ الراویة» و راویه نزد ما مشگ آب را گویند، و من مراد حضرت را متوجه نشدم، سپس فرمود: شتر را بخوابان ، پس من آن شتر که مشگ آب را حمل میکرد، خواباندم. امام فرمود: آب بنوش، من چون خواستم آب بنوشم، آب از دهانهی مشگ میریخت و نمیتوانستم به راحتی آب بیاشامم. امام فرمود: دهانهی مشگ را جمع کن، که من نتوانستم، ناگهان امام از جای برخاست و دهانهی مشگ را جمع کرد تا من و اسبم آب نوشیدیم!.
هنگام نماز ظهر فرارسید، امام به حجاج بن مسروق جعفی دستور داد تا اذان بگوید، او اذان گفت، و چون هنگام اقامه نماز شد امام حسین علیه السلام در حالی که ردائی بر دوش و پیراهنی بر تن داشت از خیمه بیرون آمد و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ای مردم! با معذرت به پیشگاه پروردگار شما، من بسوی شما نیامدم تا اینکه نامههای شما به من رسید و فرستادگان شما نزد من آمدند و از من خواستند که به نزد شما آیم و گفتید که ما امام نداریم، باشد که بوسیلهی من خدا شما را هدایت کند، پس اگر بر سر عهد و پیمان خود هستید من به شهر شمام می آیم و اگر آمدنم را ناخوش میدارید، من بازگردم.
آن گروه همچنان در سکوت معنیدار خود فرورفته بودند، پس امام به موذن دستور داد که اقامه بگوید، او اقامهی نماز ظهر را گفت، و امام علیه السلام به حر فرمود: تو با اصحاب خود نماز میگزاری؟
حر در پاسخ گفت: خیر ما به شما اقتدا خواهیم کرد!
پس امام حسین علیه السلام نماز ظهر راخواند و به جایگاه خود بازگشت، و حر بن یزید به خیمهای که برایش افراشته بودند وارد شد.
در آن آفتاب سوزان، هر سواری لجام اسب خود را گرفته و در سایهی آن به زمین نشست تا هنگام عصر شد و امام دستور داد که اعلان نماز عصر نمودند و نماز عصر را بجای آورد و روی به مردم کرده و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ای مردم! اگر تقوی را پیشه سازید و حق را برای کسانی که اهلیت آن را دارند بشناسید، خدا را خشنود میسازید، ما اهل بیت سزاوارتر به ولایت بر شما هستیم از مدعیانی که ادعای حقی را میکنند که مربوط به آنها نیست و رفتارشان با شما بر اساس عدالت نیست و در حق شما جفا روا میدارند، اگر شما برای ما چنین حقی را قائل نیستید و تمایلی به اطاعت از ما ندارید و نامههای شما با گفتارتان و آرائتان یکی نیست، من از همین جا باز خواهم گشت.
حر بن یزید گفت: من از این نامههایی که شما فرمودید، اطلاعی ندارم! امام حسین علیه السلام به عقبة بن سمعان فرمود: آن دو خورجین که نامههای اهل کوفه در آن است بیاور.
عقبه آن دو خورجین را که پر از نامه بود آورد و نامهها را بیرون آورده و نزد حر گذاشت. حر گفت: ما از جمله نویسندگان نامهها نبودیم، و ما مأموریت داریم به محض روبرو شدن، شما را به نزد عبیدالله بن زیاد ببریم.
امام حسین علیه السلام فرمود: مرگ به تو از این پیشنهاد، نزدیکتر است . سپس به یارانش فرمود: برخیزید و سوار شوید، پس آنها سوار شدند و اهل بیت نیز سوار گشتند، پس امام به همراهانش فرمود: بازگردید! و چون خواستند بازگردند، حر و همراهانش مانع شدند. امام حسین علیه السلام به حر فرمود: مادرت در سوگت بگرید! چه میخواهی؟
حر گفت: اگر جز شما در این حال با من چنین سخنی میگفت در نمیگذشتم! ولی بخدا سوگند که نمیتوانم نام مادر شما را جز به نیکی ببرم . امام علیه السلام باز فمود: چه میخواهی؟ حر گفت: شما را باید نزد عبیدالله بن زیاد ببرم! امام فرمود: بخدا سوگند به دنبال تو نخواهم آمد. حر گفت: بخدا سوگند هرگز شما را رها نکنم. و تا سه مرتبه این سخنان رد و بدل گردید. حر گفت: من مأمور به جنگ با شما نیستم ولی مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به کوفه برم، پس اگر شما از آمدن خودداری میکنید راهی را انتخاب کنید که به کوفه ختم نشود و به مدینه هم پایان نیابد، تا من نامهای برای عبیدالله بنویسم و شما هم در صورت تمایل نامهای به یزید بنویسید! تا شاید این امر به عافیت و صلح منتهی گردد و در پیش من این بهتر است از آنکه به جنگ و ستیز با شما آلوده شوم.
امام حسین علیه السلام از ناحیهی چپ راه «عذیب» و «قادسیه» حرکت کردند در حالی که فاصلهی آنها تا «عذیب» سی و هشت میل بود، و حر هم با آن حضرت حرکت میکرد .
عتبه بن ابی العیزار گوید: امام حسین علیه السلام در «ذوحسم» ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر فرمود:
آنچه را که روی داد و پیش آمده است میبینید، و دنیا دگرگون شد، آنچه نیکو بود از آن روی گردانده و از آن نمانده است مگر ته ماندهای همانند آن آب که در ته ظرفی بماند و آن را دور ریزند؛ و زندگی، پست و ناچیز است مثل چراگاه ناگوار، مگر نمی بینید که به حق عمل نمیشود و از باطل پرهیز نمیکنند؛ مؤمن باید حق طلب و مایل به لقای پروردگار باشد؛ مرگ را من جز شهادت نمییابم و زندگانی با ستمگران را غیر از ننگ و خفت نمیدانم.
پس از ایراد خطبهی فوق که در غایت فصاحت است، زهیر بپاخاست و روی به یاران کرد و گفت: شما سخن میگویید یا من بگویم؟
گفتند: تو سخن آغاز کن.
پس زهیر خدا را حمد و ثنا گفت و به امام عرض کرد: یابن رسول الله! ما فراز و بلندی که در گفتار شما بود، شنیدیم؛ ای پسر رسول خدا! بخدا سوگند که اگر ما میتوانستیم برای همیشه در این دنیا زندگی کنیم و تمام دنیا و امکانات آن را در اختیار داشتیم، باز هم شمشیر زدن در رکاب تو را انتخاب میکردیم.
امام علیه السلام در حق او دعا کرد و او را پاسخی نیکو داد .
حر بن یزید ریاحی پیوسته همراه امام حسین علیه السلام رکاب میزد و هنگامی که مجال مییافت به امام عرض میکرد: از برای خدا حرمت جان خویش را پاسدار که من بر این باورم که اگر گرم ستیز شوی کشته گردی.
امام علیه السلام فرمود: مرا از مرگ میترسانی؟! آیا اگر مرا بکشید، دیگر مرگ گریبان شما را نمیگیرد؟
چون سخنان امام شنید ، کناره گرفت و با همراهان خود با فاصلهی کمی از امام، حرکت نمود.
منزل نوزدهم : البیضه
البیضه به کسر باء، آبی در مکانی بین واقصه وعذیب.
امام حسین علیه السلام در این منزل اصحاب حر بن یزید را مخاطب قرار داد، و بعد از حمد و ثنای الهی فرمودند:
ای مردم! رسول خدا فرمود هر کس سلطان ستم پیشهای را که محرمات الهی را حلال و پیمان خداوندی را شکسته و با سنت من مخالفت کرده و ستم بر بندگان خدا روا داشته باشد، تأیید کند و به انکار او برنخیزد، جایگاهش آتش و عذاب الهی باشد.
بنی امیه به فرمان شیطان از اطاعت خدا سرپیچی نموده و فساد کردند، حدود خدا را اجرا نکرده و بیت المال را منحصر به خود ساختند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کردند و من سزاوارترین مردم هستم به نهی کردن و بازداشتن آنها از اینگونه اعمال زشت و نکوهیده.
شما به من نامهها نوشتید و فرستادگان خود را نزد من فرستادید و گفتید که با من بیعت کردهاید و مرا در این قیام تنها نمیگذارید! اکنون اگر بر بیعت و پیمان خود پایدارید که راه صواب هم همین است من که حسین پسر علی و فرزند فاطمه دختر رسول خدا (صلوات الله علیهم) هستم، با شمایم و خاندان من با خاندان شما خواهد بود و من پیشوائی شما را میپذیرم، و اگر چنین نکنید و بر عهد خود استوار نباشید و پیمانی را که بستهاید بشکنید و بیعت با مرا نادیده بگیرید، بجان خودم قسم که از شما عجیب نیست، چرا که با پدر و برادر و پسرعمم مسلم همینگونه رفتار کردید. هر کس فریب شما خورد، مردی ناآزموده است، شما از بخت خود رویگردان شدید و بهرهی خود را از دست دادید، هر کس پیمان شکند از زیان پیمانشکنان برخوردار خواهد بود و خداوند بزودی مرا از شما بینیاز خواهد کرد، و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
منزل بیستم : الرهیمه
«رهیمه» به ضم راء، نام چشمهای است که از «خفیه» سه میل فاصله دارد و در نزدیکی کوفه و بر سر راه شام قرار دارد.
در «رهیمه» مردی از اهالی کوفه که او را ابوهرم مینامیدند به خدمت حضرت رسید و گفت: ای پسر رسول خدا! چه عاملی باعث شد که از حرم جدت بیرون آمدی؟!
امام علیه السلام فرمود: ای اباهرم! بنی امیه بیحرمتم داشتند صبوری کردم، اموالم را گرفتند تحمل نمودم، و حال به دنبال ریختن خون من هستند، لذا از حرم امن خداوندی خارج شدم و بخدا سوگند مرا خواهند کشت، و چون چنین کنند، خداوند لباس ذلت را بر اندامشان میپوشاند و شمشیر برندهای را برای آنها مهیا میکند و کسی را بر آنها مسلط کند که آنان را به خاک مذلت بنشاند.
منزل بیست و یکم : عذیب الهجانات
«عذیب» نام وادی است منسوب به بنیتمیم و فاصلهی آن تا قادسیه شش میل است.
روز دوشنبه بیست و هشتم ماه ذیحجه امام علیه السلام بر این منزل وارد شدند . که ناگهان چهار سوار به نامهای نافع بن هلال و مجمع بن عبدالله و عمرو بن خالد و طرماح در حالی که اسب نافع بن هلال را- که «کامل» نام داشت- یدک کرده بودند، از راه رسیدند، و راهنمای آنها طرماح بن عدی بود. هنگامی که بر امام حسین علیه السلام وارد شدند، حر روی بدانها کرد و گفت: این چند تن از مردم کوفهاند، من آنها را بازداشت کرده و یا به کوفه بر میگردانم.
امام علیه السلام فرمود: من اجازهی چنین کاری را به تو نمیدهم، و همانطوری که خود را از گزند تو حفظ میکنم از آنان نیز محافظت خواهم کرد، زیرا اینها یاران منند همانند اصحابی که با من از مدینه آمدند، پس اگر بر آن پیمان که با من بستی، استواری آنها را رها کن، و گرنه با تو میجنگم. حر از بازداشت آنها صرف نظر کرد.
امام حسین علیه السلام به آنها فرمود که: از کوفه برایم سخن بگویید.
مجمع بن عبدالله عایذی گفت: به اشراف کوفه رشوههایی گزاف دادند و چشم مالپرست آنها را پر کردند تا دلهای آنان را نسبت به بنی امیه نرم کرده باشند، و اینک یک دل و یک زبان با تو دشمنی میورزند، اما سایر مردم دلشان با توست ولی فردا شمشیرهایشان به روی تو کشیده خواهد شد! آنگاه امام علیه السلام دربارهی رسول خود، قیس بن مسهر صیداوی، پرسید. گفتند: او را حصین بن تمیم گرفت و نزد ابن زیاد فرستاد و او دستور داد که قیس تو و پدرت را ناسزا گوید، اما قیس بر منبر رفت و بر تو و پدرت درود فرستاد و ابن زیاد و پدرش را لعنت کرد و مردم را به یاری تو خواند و آنان را از آمدنت با خبر کرد؛ ابن زیاد دستور داد تا او را از بالای قصر به زیر افکندند.
در این هنگام اشک در چشمان امام حسین علیه السلام حلقه زد و بر گونهاش جاری شد و این آیه را قرائت کرد (فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا) و گفت: خدایا بهشت را جایگاه ما و شیعیانمان قرار ده و ما را با ایشان در سرای رحمت خود جمع کن .سپس امام علیه السلام روی به یارانش نمود و گفت: کسی از شما راه دیگری را غیر از این راه میشناسد؟
طرماح گفت: آری، ای پسر رسول خدا! من از راه آگاهم.
امام حسین علیه السلام فرمود: پیش رو.
طرماح در جلو افتاد و آن حضرت در پی او رفتند. طرماح به امام علیه السلام عرض کرد: با شما یاران اندکی را میبینم و همین لشکریان حر در مبارزه بر شما غالب آیند و من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهی را در بیرون شهر دیدم، پرسیدم که اینان کیانند؟ گفتند: لشکری است که سرگرم سان هستند که آمادهی جنگ با حسین گردند و من تاکنون چنین لشکر عظیمی را ندیده بودم، تو را بخدا سوگند تا توانی به آنان نزدیک مشو و اگر خواهی که در مأمنی فرود آیی که سنگر تو باشد تا تدبیر کار خویش کنی و تو را چارهی کار معلوم گردد با من بیا تا او را در کوه «اجا» فرود آورم، بخدا سوگند که این کوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسان و حمیر و نعمان بن منذر حفظ کرد، و بخدا سوگند هیچگاه تسلیم نشدیم و این خواری را به خود نخریدیم، قاصدی نزد قبیلهی طی در کوه «اجا» و «سلمی» بفرست، ده روز نگذرد که قبیلهی طی سواره و پیاده نزد تو آیند و تا هر زمان خواهی نزد ما باش و اگر خدای ناکرده اتفاقی رخ دهد من با تو پیمان میبندم که ده هزار مرد طائی پیش روی تو شمشیر زنند، و تا زندهاند نگذارند دست هیچکس به تو رسد.
امام علیه السلام فرمود: خداوند تو را و قبیلهات را جزای خیر دهد، ما و این گروه، یعنی اصحاب حر، پیمانی بستهایم که نمیتوانم از آن بازگردم و معلوم نیست عاقبت کار ما و آنها به کجا میانجامد.
طرماح بن عدی میگوید: من با امام حسین علیه السلام وداع کرده و گفتم: خدا شر جن و انس را از تو دور گرداند، من برای کسان خویش از کوفه آذوقه آوردهام و نفقهی آنها نزد من است، من میروم و آذوقهی آنها را میرسانم و بعد بسوی تو بازمیگردم، و اگر به تو رسم البته تو را یاری خواهم کرد.
امام علیه السلام فرمود: اگر قصد یاری داری، شتاب کن، خدا تو را ببخشاید.
طرماح میگوید: دانستم به یاری مردان محتاج است، نزد اهل خویش رفته و کار آنها را اصلاح نموده و وصیت کردم و در بازگشت شتاب کردم، اهل من از علت شتابم جویا شدند، مقصود خود را گفتم، و از راه بنیثعل روانه گردیدم تا به «عذیب الهجانات» رسیدم، سماعة بن بدر را ملاقات کردم و او خبر کشته شدن امام حسین علیه السلام را به من داد! پس من بازگشتم.
منزل بیست و دوم : القطقطانیه
«قطقطانیه» موضعی است نزدیک کوفه و از آنجا تا «رهیمه» قریب به بیست و چند میل فاصله است.
سپس امام حسین علیه السلام از «عذیب الهجانات» حرکت کرد و حر بن یزید ریاحی هم با او بود تا روز سه شنبه بیست و نهم ذیحجه به «قطقطانیه» رسید.
در امالی شیخ صدوق آمده است که امام حسین علیه السلام در این مکان با عبیدالله بن حر جعفی ملاقات کرد، ولی به قول مشهور، این ملاقات در «قصر بنیمقاتل» صورت گرفته که تفصیل آن ذکر خواهد شد .
منزل بیست و سوم : قصر بنی مقاتل
این قصر منسوب به مقاتل بن حسان بن ثعلبه میباشد و آن موضعی است بین عین التمر و قطقطانیه .
امام علیه السلام روز چهارشنبه اول ماه محرم الحرام سال شصت و یک هجری بر این منزل وارد شدند.
در این منزل، آن حضرت خیمهای را مشاهده کردند که در کنار آن اسبی ایستاده و نیزهای استوار، سؤال کردند: این خیمهی کیست؟
گفتند: متعلق به عبیدالله بن حر جعفی است .
امام علیه السلام حجاج بن مسروق جعفی را نزد او فرستاد، عبیدالله بن حر از حجاج بن مسروق سؤال کرد: چه پیامی آوردهای؟
حجاج بن مسروق گفت: هدیهای و کرامتی، اگر پذیرا باشی! این حسین است که تو را به یاری خود خوانده است، اگر او را یاری کنی مأجور خواهی بود و اگر کشته گردی به فیض شهادت نائل خواهی آمد.
عبیدالله بن حر گفت: بخدا سوگند که از کوفه خارج نشدم مگر اینکه دیدم جماعت کثیری به قصد جنگ کردن با حسین بیرون میآیند و شیعیانش او را مخذول ساخته دانستم که او کشته خواهد شد، و چون من قدرت بر یاری او ندارم، مایل نیستم نه او مرا ببیند و نه من او را ببینم!
حجاج بن مسروق به خدمت امام علیه السلام بازگشت و پاسخ عبیدالله بن حر را به امام عرضه داشت.
آن حضرت برخاست و با عدهای از اهل بیت و یارانش بسوی خیمهی عبیدالله روانه گردید، و چون بر او وارد شد قسمت بالای مجلس را برای جلوس امام مهیا کرد.
عبیدالله بن حر میگوید: من هرگز کسی را همانند حسین علیه السلام در عمرم ندیدم، هنگامی که حسین بسوی خیمهام میآمد چنان آن منظره و هیئت گیرایی داشت که در هیچ چیزی آن جاذبه وجود نداشت و چنان رقتی در من پدیدار شد که تا کنون نسبت به کسی هرگز در من اینگونه رقتی پیدا نشده بود، آن لحظهای که مشاهده نمودم امام حسین علیه السلام راه میرفت و کودکان گرداگرد او پروانهوار بر گرد شمع وجودش حرکت میکردند، به محاسنش نظر کردم همانند بال غراب سیاه بود، بدو گفتم: آیا این رنگ سیاهی از موی شماست یا اثر خضاب؟
فرمود: ای پسر حر! پیریام زود فرارسید؛ دانستم که خضاب است.
چون امام علیه السلام در خیمهی عبیدالله نشست پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ای پسر حر اهل شهر شما به من نامه نوشتند که به یاری من هماهنگاند و از من خواستند تا به نزد آنها بیایم، ولی آنچه وعده داده بودند، نادرست بود، و تو دارای گناهان زیادی هستی، آیا نمیخواهی بوسیلهی توبه، آن اعمال ناشایسته را از بین ببری؟
عبیدالله بن حر گفت: چگونه ممکن است جبران آنهمه گناه ای پسر پیامبر؟!
امام علیه السلام فرمود: فرزند دختر پیامبرت را یاری کن.
عبیدالله گفت: بخدا سوگند من میدانم کسی که از تو پیروی کند در روز قیامت سعادتمند خواهد شد، ولی نصرت من، تو را در قتال با دشمن بینیاز نمیکند و در کوفه برای شما یاوری نیست، و من چنین نکنم، زیرا نفس من به مرگ راضی نیست ، ولی این اسب من که «ملحقه» نام دارد، بخدا سوگند در پی چیزی با این اسب نبودم که بدست نیاوردم و کسی مرا دنبال نکرد جز اینکه از او سبقت گرفتم اسبم را بگیر! از آن تو باشد!
امام حسین علیه السلام فرمود: حال که خود، ما را یاری نمیکنی، ما نیازی به تو و اسب تو نداریم، و گمراهان را به یاری خویش نطلبم، ولی تو را نصیحت میکنم، اگر میتوانی به جایی برو که فریاد ما را نشنوی و مقاتلهی ما را نظارهگر نباشی، سوگند بخدا اگر کسی بانگ ما را بشنود و ما را یاری نکند خدا او را به روی در آتش افکند.
عمرو بن قیس مشرقی گفت: با پسر عمویم بر امام حسین علیه السلام وارد شدم و آن حضرت در «قصر بنیمقاتل» بود و بر او سلام کردیم، پسر عمویم به امام گفت: این سیاهی که در محاسن شما میبینم از خضاب است یا رنگ موی شما خود بدین رنگ است؟
امام فرمود: خضاب است، موی ما بنیهاشم زود سپید میشود؛ آیا به یاری من میآیی؟!
من گفتم: مردی هستم که عائله زیادی دارم و مال بسیاری از مردم نزد من است و نمیدانم کار به کجا میانجامد و خوش ندارم امانت مردم از بین برود؛ و پسر عمویم نیز همانند من پاسخ داد.
امام علیه السلام فرمود: پس از اینجا بروید که هر کس فریاد ما را بشنود و یا ما را ببیند و لبیک نگوید و به فریاد برنخیزد، بر خداوند است که او را به بینی در آتش اندازد.
منزل بیست و چهارم : نینوی
«نینوی» ناحیهای است در حوالی کوفه، از آن است کربلا که حسین علیه السلام در آن کشته گردید.
عقبة بن سمعان میگوید: در اواخر شب امام حسین علیه السلام دستور داد از «قصر بنیمقاتل» آب برداشته و کوچ کنیم، چون حرکت کردیم و ساعتی رکاب زدیم امام علیه السلام همانگونه که سوار بود مختصری به خواب رفت، سپس بیدار شد در حالی که میفرمود: «انالله و انا الیه راجعون و الحمد لله رب العالمین» و دو یا سه مرتبه این جمله را تکرار کرد.
علی بن الحسین علیه السلام روی به پدر نمود و گفت: ای پدر! جانم بفدای تو باد، خدا را حمد کردی و آیهی استرجاع خواندی، علت چیست؟ امام علیه السلام فرمود: پسرم! در اثنای راه مختصری به خواب رفتم شخصی را دیدم که سوار بر اسب بود و میگفت: این قوم سیر میکنند و اجل هم بسوی آنان در حرکت است، دانستم که خبر مرگ ماست که به ما داده شده است.
علی بن الحسین علیه السلام گفت: ای پدر! بدی را خدا از تو دور گرداند، آیا ما بر حق نیستیم؟
امام علیه السلام فرمود: سوگند بآن کسی که بازگشت بندگان بسوی اوست، ما بر حقیم.
علی بن الحسین علیه السلام گفت: پس ما را باکی از مرگ نیست که بمیریم و بر حق باشیم.
امام علیه السلام فرمود: خداوند تو را جزای خیر دهد آنگونه که پدری را به فرزندش جزای خیر دهد.
چون سپیدهی صبح دمید، امام پیاده شد و نماز صبح گزارد و با شتاب سوار شد و با یاران خود حرکت کردند؛ حر میخواست آن حضرت را به سمت کوفه حرکت دهد
ولی امام به شدت امتناع میکرد تا چاشتگاه که به «نینوی» رسیدند، ناگاه سواری از دور پدیدار شد که مسلح بود و از کوفه میآمد، همه ایستادند و او را تماشا میکردند، همین که رسید به حر و همراهانش سلام کرد بیآنکه به امام حسین و اصحابش سلام کند، و بعد مکتوبی را به دست حر داد که از عبیدالله بن زیاد بود به این مضمون: چون نامهی من به تو رسد و فرستادهی من نزد تو آید، حسین را نگاهدار و کار را بر او تنگ گیر، و او را فرود میاور مگر در بیابان بیسنگر و بدون آب! و من به قاصد گفتهام از تو جدا نگردد تا خبر انجام دادن فرمان مرا بیاورد، و السلام .
ابن نما از جابربن عبدالله بن سمعان نقل کرده است: هنگامی که نزدیک «نینوی» رسیدیم، مردی از قبیلهی کنده که نامش مالک بن بشیر بود آمد و نامهی عبیدالله بن زیاد را برای حر آورد .
ابوالشعثاء کندی به آن مرد که آوردندهی نامه بود نگریست، به نظرش آشنا آمد و گفت: تو مالک بن نسیر نیستی؟! گفت: آری. چون او هم از قبیلهی کنده بود. ابوالشعثاء گفت: مادرت در عزایت بگرید چه آوردهای؟ گفت: چه آوردم؟! امام خود را فرمان بردم! و به بیعت خود وفادار ماندم! ابوالشعثاء گفت: نافرمانی پروردگار نمودی و امام خود را اطاعت کردی به چیزی که موجب هلاک توست، ننگ و آتش را برای خود خریدی و امام تو بد امامی است، خدای عز و جل میفرماید «و جعلناهم ائمة یدعون الی النار و یوم القیامة لا ینصرون» که امام تو از اینان است.
حر خدمت امام آمد و نامه را برای آن حضرت قرائت کرد، امام به او فرمود: بگذار در «نینوی» و یا «غاضریات» و یا «شفیه» فرود آییم.
حر گفت: ممکن نیست زیرا عبیدالله این آورندهی نامه را بر من جاسوس گمارده است!
زهیر گفت: بخدا سوگند چنان میبینم که پس از این کار سختتر گردد، ای پسر رسول خدا! قتال با این گروه در این ساعت برای ما آسانتر است از جنگ با آنها که بعد از این میآیند، بجان خودم قسم که بعد از ایشان آیند کسانی که ما طاقت مبارزه با آنها را نداریم.
امام علیه السلام فرمود: من ابتدا به جنگ با این جماعت نمیکنم .
زهیر گفت: در این نزدیکی قریهای است در کنار فرات که دارای سنگر است، و فرات از همه طرف به آن احاطه دارد مگر از یک طرف. امام حسین علیه السلام فرمود: نام این قریه چیست؟
عرض کرد: آن را «عقر» میگویند.
امام علیه السلام فرمود: پناه میبرم به خدا از عقر!
پس آن حضرت به حر التفات کرد و فرمود: کمی جلوتر برویم! پس مقداری از مسافت را امام علیه السلام با حر و همراهانش پیمودند تا به زمین «کربلا» رسیدند.
ورود به کربلا در دوم محرم الحرام
نزول امام حسین علیه السلام به زمین کربلا روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یک هجری قمری بوده است .
در مقتل ابی اسحاق اسفراینی آمده است که: امام علیه السلام با یارانش سیر میکردند تا به بلدهای رسیدند که در آنجا جماعتی زندگی میکردند، امام از نام آن بلده سؤال نمود.
پاسخ دادند: «شط فرات» است.
آن حضرت فرمود: آیا اسم دیگری غیر از این اسم دارد؟
جواب دادند: «کربلا».
پس گریست و فرمود: این زمین، بخدا سوگند زمین کرب و بلا است! سپس فرمود: مشتی از خاک این زمین را به من دهید، پس آن را گرفته بو کرد و از گریبانش مقداری خاک بیرون آورد و فرمود: این خاکی است که جبرئیل از جانب پروردگار برای جدم رسول خدا آورده و گفته که این خاک از موضع تربت حسین است، پس آن خاک را نهاد و فرمود: هر دو خاک دارای یک عطر هستند!
در تذکرهی سبط آمده است که امام حسین پرسید: نام این زمین چیست؟ گفتند: «کربلا». پس گریست و فرمود: کرب و بلاء. سپس فرمود: ام سلمه مرا خبر داد که جبرئیل نزد رسول خدا بود و شما هم نزد ما بودی، پس شما گریستی، پیامبر فرمود: فرزندم را رها کن! من شما را رها کردم، پیامبر شما را در دامان خودش نشاند، جبرئیل گفت: ایا او را دوست میداری؟ فرمود: آری! گفت: امت تو او را خواهند کشت، و اگر میخواهی تربت آن زمین که او در آن کشته خواهد شد به تو نشان دهم!
پیامبر فرمود: آری! پس جبرئیل زمین کربلا را به پیامبر نشان داد. و چون به امام حسین علیه السلام گفته شد که این زمین کربلاست، خاک آن زمین را بوئید و فرمود: این همان زمین است که جبرئیل به جدم رسول خدا خبر داد که من در آن کشته خواهم شد.
سید ابن طاووس گفته است: امام علیه السلام چون به زمین کربلا رسید پرسید: نام این زمین چیست؟ گفته شد: «کربلا». فرمود: پیاده شوئید! این مکان جایگاه فرود بار و اثاثیهی ماست، و محل ریختن خون ما، و محل قبور ماست، جدم رسول خدا مرا چنین حدیث کرده است.
و در روایتی آمده است که آن حضرت فرمود: ارض کرب و بلا، سپس فرمود توقف کنید و کوچ مکنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما، و جای ریختن خون ماست، سوگند بخدا در این جا حریم حرمت ما را میشکنند و کودکان ما را میکشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد.
سپس اصحاب امام پیاده شدند و بارها و اثاثیه را فرود آوردند، و حر هم پیاده شد و لشکر او هم در ناحیهی دیگری در مقابل امام اردو زدند.
مطالب ارزشمندی است، با تشکر از زحمات شما دو دوست عزیز
ان شالله تاسوعاو عاشورای امسال نیز با هم کربلا باشیم.
یاعلی مدد