چرا مدیریت عاشورایی؟ (آنچه رویکردهای دیگران ندارد...)/ در نگاه رهبری
قابل توجه اندیشمندانی که برای جهان اسلام و بیداری ملتها دغدغهمندند.
...بیان ماجراى عاشورا، فقط بیان یک خاطره نیست. بلکه بیان حادثهاى است که - همانطور که در آغاز سخن عرض شد - داراى ابعاد بىشمار است. پس، یادآورى این خاطره، در حقیقت مقولهاى است که مىتواند به برکات فراوان و بیشمارى منتهى شود. لذا شما ملاحظه مىکنید که در زمان ائمّه علیهمالسّلام، قضیه گریستن و گریاندن براى امام حسین علیهالسّلام، براى خود جایى دارد.
مبادا
کسى خیال کند که در زمینه فکر و منطق و استدلال، دیگر چه جایى براى گریه کردن و
این بحثهاى قدیمى است! نه! این خیالِ باطل است. عاطفه بهجاى خود و منطق و استدلال
هم بهجاى خود، هر یک سهمى در بناى شخصیّت انسان دارد. خیلى از مسائل است که باید
آنها را با عاطفه و محبّت حل کرد و در آنها جاى منطق و استدلال نیست.
شما اگر در نهضتهاى انبیا ملاحظه کنید، خواهید دید وقتى که پیغمبران مبعوث مىشدند،
در وهله اوّل که عدّهاى دور آنها را مىگرفتند، عامل اصلى، منطق و استدلال نبود.
شما در تاریخ پیغمبر اسلام که مدوّن و روشن هم هست، کجا سراغ دارید که آن حضرت
کسانى از کفّار قریش را که مثلاً استعداد و قابلیّت داشتهاند، در مقابل خود
نشانده و برایشان استدلال کرده باشد که به این دلیل خدا هست، یا به این دلیل خدا
واحد است، یا به این دلیل و استدلال عقلانى، بتهایى را که مىپرستید، باطلند؟ دلیل
و استدلال، زمانى کاربُرد دارد که نهضت پیشرفته است. در وهله اوّل، حرکت، حرکتى
احساسى و عاطفى است. در وهله اوّل این است که ناگهان فریاد مىزند: «نگاه کنید
به این بتها و ببینید که اینها ناتوانند!» در وهله اوّل مىگوید نگاه کنید که خداى
متعال واحد است: «قولوالاالهالااللَّهتفلحوا.» به چه دلیل «لااله الااللَّه»
موجب فلاح است؟ اینجا کدام استقلال عقلانى و فلسفى وجود دارد؟ البته در خلال هر
احساسى که صادق باشد، یک برهان فلسفى خوابیده است. اما بحث سرِ این است که نبى
وقتى مىخواهد دعوت خود را شروع کند، استدلال فلسفى مطرح نمىسازد؛ بلکه احساس و
عاطفه صادق را مطرح مىکند. البته آن احساس صادق، احساس بىمنطق و غلط نیست؛احساسى
است که در درون خود، استدلالى هم دارد. اوّل توجّه را به ظلمى که در جامعه جارى
است؛ اختلاف طبقاتىاى که وجود دارد و فشارى که «انداد اللَّه» از جنس بشر و
شیاطین انس بر مردم وارد مىکنند، معطوف مىسازد. این، همان عواطف و احساسات است.
البته بعد که حرکت وارد جریانِ معقول و عادّى خود شد، نوبت استدلال منطقى هم مىرسد.
یعنى کسانى که داراى تحمّل عقلى و پیشرفت فکرى هستند، به استدلالات عالى مىرسند.
ولى بعضى افراد هم، در همان درجات ابتدایى مىمانند. در عین حال، معلوم هم نیست
آنهایى که از لحاظ استدلال سطح بالاترى دارند، از لحاظ درجات معنوى هم، حتماً سطح
بالاترى داشته باشند. نه؛ گاهى کسانى که سطح استدلالىِ پایینترى دارند، اما جوشش
عواطفشان بالاست، ارتباط و علقهشان با مبدأ غیبى بیشتر و محبتشان نسبت به پیغمبر،
جوشانتر است و به درجات عالیترى مىرسند. قضیه اینگونه است.
در حرکتهاى معنوى، عاطفه سهم و جاى خود را دارد. نه عاطفه جاى
استدلال را مىگیرد و نه استدلال مىتواند به جاى عواطف بنشیند. حادثه عاشورا، در
ذات و طبیعت خود، یک دریاىِ خروشانِ عواطفِ صادق است. (1373/03/17)