درنگی مجدد در شعار سال 93 در ایستگاه کربلا|2
تنظیم آستانه حساسیت و اقدام با الگوی عاشورا
هرچند کربلا و عاشورا محدود در یک روز عاشورا نیست و همه امتداد قبل و بعد آن، از مدینه تا مدینه و حتی کرانههایی وسیعتر و عمیقتر قبل و بعد آن را در بر میگیرد، اما این حادثه هرقدر به اوج آتشین خود نزدیکتر میشود پرفروغتر و تابناکتر شده و رفیعتر مینماید (البته اینجا افعل التفضیل فی الحقیقه جاری نیست هرچند برحسب ظاهر جاری میشود. میتوان به شیوه دعای سحر گفت: انی انظر فی آثارک بارفعها و کل آثارک رفیعه)
فلذا هرکدام از این رویدادها میتواند تابلویی برای الگوگیری و الهامبخشی باشد مخصوصا شب و روز عاشورا که بستر اتفاقات بزرگی در عالم شدند، و چقدر یک الگوی محبوب و دوستداشتنی بدون حضور قانون و دستور و فرمول و مقاله و نظریه و مانند آن، حرکتآفرین است...
با این اشاره، یکی از وقایع شب عاشورا برای تحقق این مهم، با منظر" عزم ملی و مدیریت جهادی" که در دو شخصیت حضرت عباس و حبیب به خاطر جایگاه سازمانیشان برجستهتر و پررنگتر بوده ارائه میشود.
{گاه در دل تماشای یک تابلوی شکوهمند، شوق، عزم، حماسه، امید، اراده، همت وسایر صفات انگیزاننده موج میزند و همین دیدار، شخص را به سمت آن صفات سوق خواهد داد}:
"چون امام(ع) در کربلا فرود آمد، نزدیکترین اصحاب که بیش از همه با امام(ع)، مخصوصا در مواقع خطر، همراه بود هلال بن نافع بود {البته ظاهرا نام او باید نافع بن هلال باشد که در این نقل به تعبیر اهل حدیث"تصحیف" شده است:مدیردرمدارکربلا}، زیرا او مردى دوراندیش و بینا در سیاست بود. امام(ع) شب عاشورا [ نابهنگام ] از خیمهها بیرون آمده و دور شد. هلال [ نگران شده ] شمشیر خود را برداشت و با شتاب رفت تا خود را به امام(ع) رساند. دید او [ در مراقبت از خیمهها ] اعماق دشت و بلندیها و جاهاى مشکوکى را که مشرف بر خیمههاست، وارسى مىکند. امام(ع) به پشت سر خود متوجه شد [ در تاریکى ] و او را دید. پرسید: کیستى؟ هلال؟! عرض کرد: آرى، فداى تو! از اینکه در شب به سمت لشکرگاه این ستمگر بیرون آمدى، نگران شدم. فرمود: ای هلال! آمدم تا این پستى و بلندیها را وارسى کنم. نکند فردا، که آنان و ما درگیر مىشویم، کمینگاهى براى هجوم آنان به خِیام ما باشد. سپس برگشت و در حالى که [ بازوى ] چپ او را گرفته بود، مىفرمود: همان است! همان است! به خدا سوگند وعدهاى است که تخلف بردار نیست! سپس فرمود: هلال! چرا هم اینک از میان این دو کوه نمىروى که خود را برهانى؟! هلال روى قدمهاى امام(ع) افتاد و عرض کرد: